ژرفانامه ۰۰۳ منتشر شد
30 اردیبهشت 1399ایستاده بر دوش غولها
30 اردیبهشت 1399مصاحبهی ژرفانامه با دکتر آرش رستگار استاد دانشکدهی ریاضی
به نام خدا
۱. لطفا خودتان را معرفی کنید و توضیح مختصری دربارهی زمینهها و کارهای پژوهشیتان بدهید.
با سلام خدمت شما و خوانندگان محترم ژرفانامه. من آرش رستگار هستم. ۴۶سال سن دارم و دو فرزند دوقلوی ۱۳ساله دارم. پدر و مادرم فرهنگی هستند و پدرم معلم ریاضی خودم بودهاست و علاقهام به ریاضیات تحت تاثیر ایشان بودهاست. مادرم دبیر زیستشناسی بودند ولی اکنون در زمینههای ادبیات و روانشناسی تحقیق میکنند و کتاب مینویسند و در زمینهی شعر هم فعالیت دارند. ۲۰ تا ۲۵ سالگی و ۴۰ تا ۴۵ سالگیام را در پرینستون زندگی کردهام و میشود گفت که وقتی انگلیسی صحبت میکنم، شخصیت متفاوتی دارم. غیر از پرینستون، بیست سال زندگیام را در دانشگاه شریف گذراندهام. نمیدانم که آیا جوانترین دانشجویی بودهام که در تاریخ دانشگاه برای تحصیل در شریف پذیرفته شدم ولی میدانم که هنگام پیوستن به دانشگاه به عنوان هیئت علمی، جوانترین در تاریخ دانشگاه بودهام. در زمینههای ریاضی، آموزش ریاضی، فلسفه علم، انسانشناسی، شناختشناسی و عرفان و تفسیر قرآن مطالعاتی داشتهام و نوشتههای مختصری هم دارم. در بین اینها، کارهای ریاضی من و بعد کارهای آموزش ریاضی من به استانداردهای رایج در دانشگاهها نزدیکترند. فلسفه علم من به نوعی فلسفه علم اسلامی است که به آرای دکتر گلشنی بسیار نزدیک است. در آموزش ریاضی تحت تاثیر روانشناسی تربیتی و به خصوص سبکهای شناختی هستم که تلفیقی از نگاه فلسفی من به ریاضیات و نظریات روانشناسی تربیتی است و به نگاه رایج در رشتهی آموزش ریاضی در دانشگاهها و مکاتب مختلف آن شباهت ندارد. فلسفه ریاضی من تحت تاثیر سبکهای شناختی و فلسفه علم اسلامی است و باز هم با نگاه رایج فاصله دارد. انسانشناسی و شناختشناسی من هم بسیار تحت تاثیر روش ریاضی من است و شباهتی با روششناسی رایج در انسانشناسی معاصر ندارد و من روش شناختی مخصوص به خودم را دارم. در عرفان و تفسیر قرآن هم از نوجوانی علاقه داشتهام و مطالعه کردهام. اما این بدان معنی نیست که به همان زبانی که در مدارس سنتی ملاصدرا را میفهمند، من هم میتوانم او را بفهمم. بلکه تعریف خودم را از یاد گرفتن یک فلسفه دارم و تعریف خودم را از فهمیدن نظریات ملاصدرا دارم. به طور خلاصه اگر بخواهم خودم را معرفی کنم باید بگویم در همه چیز تعریف خودم را دارم!
۲. با توجه به فعالیت شما در حوزهی آموزشی و قائل بودنتان به اینکه افراد دارای سبکهای شناختی متفاوتی هستند، لطفا برای ما بگویید که به نظر شما این تفاوتها تا چه حد جدی هستند و راه فهم سبک شناختی خود برای هر فرد چیست و دانستن و دنبال کردن آن تا چه میزان اهمیت دارد؟
ردهبندی رایج در روانشناسی تربیتی قابل انطباق بر تقریبا هیچ موضوع یا فرد مورد مطالعهای نیست. اما این بدان معنی نیست که از این مدلسازیها چیزی نمیتوان در مورد سبک شناختی افراد فهمید. ردهبندی سبکهای شناختی معروف تا ۳۰ ردهبندی هستند، اما دو یا سه تای آنها خیلی معروف و شناختهشده هستند. یکی از اینها، طیف بین کلامی، تصویری و دستورزی است و دیگری طیف بین کلنگر و جزءنگر است. ولی چون سالهاست با این نگاه، ریاضیدانان را مطالعه میکنم، میبینم روانشناسان تربیتی خیلی هم در مورد فهم این سبکها عمیق نیستند. برای مثال، سبکهای شناختیای وجود دارند که بر ریاضیدانان بسیار آشکارند ولی در روانشناسی تربیتی متوجه آنها نشدهاند. برای مثال، هر ریاضیدانی گرایش به ریاضیات گسسته یا پیوسته دارد. به علاوه به نظر من این سبکهای شناختی، یک مسئلهی آموزشی و مربوط به یادگیری نیستند. بلکه تمام کسانی که با فکر کردن سروکار دارند و با افکار دیگران ارتباط دارند، باید دربارهی سبکهای شناختی آگاه باشند تا هم حرفهای دیگران را بهتر بفهمند و هم خودشان را بهتر بشناسند. اینکه اختلاف دیدگاههای فلسفی ارسطو و افلاطون در سبکهای شناختی ایشان بودهاست و اینکه میتوان این اختلافات را در سبکهای شناختی ایشان خلاصه کرد، ندیدهام توسط فیلسوف دیگری مورد تأکید قرار گرفته باشد. بسیاری از متخصصان معروف در علوم انسانی را میشناسم که آرای یکدیگر را مورد تمسخر قرار میدهند اما اختلافشان در سبکهای شناختی ایشان قابل فروکاهیدن است. تاکید بر اهمیت آگاهی از سبکهای شناختی در علوم پایه و علوم انسانی دیدگاهی است که بنده مفتخر به مطرح کردن آن هستم. بدون علم به سبک شناختی خودتان، نمیتوانید بفهمید که چه میفهمید و چه نمیفهمید و چه چیزهایی را میتوانید بفهمید و چه چیزهایی را نمیتوانید بفهمید. بنابراین به نظر من آشنایی با مفاهیم روانشناسی تربیتی، اهمیت بیشتری از تعلیم و تربیت دارد. میتوانم بگویم که برای رسیدن به صلح جهانی، این دانش از دانشهای کلیدی است و باور کنید که در این مورد اغراق نمیکنم. چه بسیار کسانی که در فهم دین اختلاف نظر دارند و این ریشه در سبکهای شناختی ایشان دارد ولی ایشان یکدیگر را دشمن میپندارند.
۳. با توجه به اینکه شما در زمینههای فلسفی هم فعالیتهایی داشتید و از ویژگیهایتان علاقه به عرفان را بیان میکنند، لطفا در مورد آشنایی و مطالعهتان در این زمینهها بگویید. به نظرتان یک فرد چقدر باید به این دسته علوم اهمیت دهد؟
میتوان پرسید که من چطور به فلسفه و عرفان علاقهمند شدم و هم میتوان پرسید که یک فرد چقدر باید به این دسته علوم اهمیت دهد. این که کسی به فلسفه یا عرفان علاقهمند باشد، تابع سبک شناختی اوست و کسی نمیتواند بگوید هر کسی باید به این دسته علوم اهمیت بدهد. اما اینکه من چطور به فلسفه و عرفان علاقهمند شدم، میتوانم بگویم از دوران دبیرستان به شناخت حقیقت و شناخت کسانی که به مطالعهی حقیقت علاقهمندند، علاقهمندم البته علایق دیگری هم دارم، از جمله همیشه و از وقتی که به یاد میآورم به تعلیم و تربیت علاقه داشتهام. امروز در فلسفه، عرفان و تعلیم و تربیت نظریات خودم را دارم و نوشتههای مختصری داشتهام. اما ریشهی این علایق در سبکهای شناختی من است و به زبان سبکهای شناختی من قابل بیان است. بنده خودم را شدیدا تصویری و کلنگر میبینم و علاقه به کلنگری مرا به عرفان و انواعی از فلسفه که کلنگر هستند نزدیک کردهاست. من تحلیلم این است که چون همیشه در کنار افراد باهوشتر از خودم بودهام و نمیتوانستم مرزهای تواناییهای خودم را بشکافم، به طور طبیعی سعی کردهام ضعف خود را با عمیقتر بودن جبران کنم. این گرایش باعث شد یکسری مهارتهای شناختی را در خودم تقویت کنم که مهارتهای رایج و معروفی نیستند و این باعث شد ذهن من با استعدادهای توانمندی که فراوانی بیشتری دارند متفاوت باشد. همین گرایش به عمیق بودن، مرا از ریاضی به آموزش ریاضی، و از آموزش ریاضی به فلسفه ریاضی، و از فلسفه ریاضی به فلسفه علم، و از فلسفه علم به انسانشناسی، و از انسانشناسی به شناختشناسی، و از شناختشناسی به نگاه جدیدی به عرفان و تفسیر قرآن رساند. این برای من بسیار اهمیت دارد که بدانم تواناییهای شناختی من به قیمت نقائص شناختی دیگری هستند که آنها را نباید فراموش کنم. به محض اینکه فکر کنم کسی هستم و چیزی بیشتر از دیگران میفهمم، ضعفهای شناختی خود را فراموش کردهام و ناکاستیهای خود را مورد چشمپوشی قرار دادهام. بنابراین برای این ساختار شناختی که ساختهام تواضع و خشوع اهمیت حیاتی دارد. با این وصف، دانستن و شناختن آرای من فقط در کنار سایر آرای متخصصان است که میتواند راهگشا باشد.
۴. به نظر شما آیا لزومی دارد افرادی که ریاضی کار میکنند به فلسفهی آن توجه کنند یا خیر؟
به نظر من ریاضیدانانی که ریاضیدان خوبی هستند و دوست دارند ریاضی را عمیقا بفهمند، از جایی به بعد به فلسفه ریاضی نیز علاقهمند میشوند. یک ریاضیدان خود را تالی یک یا چند ریاضیدان بزرگ دیگر میبیند و برای او مهم است بداند آنها چه چیزهایی را میدانستند و چه چیزهایی را میتوانستند بدانند و چه چیزهایی را نمیتوانستند بدانند. دستیابی به این همه، نیاز به عمیق شدن دارد و کسی که میخواهد ریاضی را عمیق بفهمد، ناچار است به تفکر فلسفی بپردازد. البته این همه کسانی که ادعای فلسفه ریاضی دارند و ریاضیدانان را عمیق درک نمیکنند از این دسته نیستند. متاسفانه گرایشهای مشهور در فلسفه ریاضی، راه را به خطا رفتهاند و هیچ تاثیری روی تحقیقات ریاضی ریاضیدانان نمیگذارند. فلسفه ریاضی رسمی، راه خود را از تحقیقات ریاضی جدا کردهاست و به سوی ناکجا آباد رفتهاست. پس اگر میگویم توجه به فلسفه ریاضی برای ریاضیدانان بزرگ لابد من است، منظورم افرادی مثل منین و ترستون است و کسانی که خود را متخصص فلسفه میدانند و ریاضیدان بزرگی نیستند را شایستهی توجه نمیدانم. به سوال شما باز میگردم. آیا لزومی دارد افرادی که ریاضی کار میکنند به فلسفهی آن توجه کنند؟ بستگی دارد که شما چقدر در مطالعهی ریاضیات جدی هستید و چقدر آن را دوست دارید و چقدر آن را مهم میدانید. مسلما کسانی که ریاضیات را فقط در حد شغل خود میبینند لزومی ندارد به فلسفه ریاضی توجه کنند. کسانی که ریاضیات آنقدر برایشان مهم است که شاهراهی است برای فهمیدن اینکه انسان چگونه میفهمد و چه میتواند بفهمد و چه نمیتواند بفهمد، ناچارند که به فلسفه توجه کنند. بلکه فراتر از آن. چنین ریاضیدانان باید به شناخت توجه کنند. چنین کسی دیگر به مطالعهی عرفان بیربط نیست. به چنین کسی میآید که مطالعه کند و ببیند کسانی که میخواهند شناخت انسان را مطالعه کنند و شناخت انسان را بشناسند، دربارهی انسان و شناخت او چه میگویند. کسانی که به شناخت شناسی علاقهمندند، لزوما از پیشینهی ریاضی ورود نکردهاند. اما آرای ایشان برای ریاضیدانان حائز اهمیت است.
۵. لطفا کمی دربارهی پروژهی گروهی “تدوین برنامهی ملی ایرانی برای ریاضیات مدرسه” که داشتید بگویید. سیستم آموزشی جدید ریاضیات دبیرستان را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر شما تا چه میزان زمینهی آموزش ریاضی، به ریاضیدانان نیاز دارد؟
یک سال پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۷۸ به عنوان رئیس گروه ریاضی دفتر تالیف کتب درسی منسوب شدم. خیلی از دوستانم که در آموزش ریاضی فعالیت میکنند، مرا ملامت میکنند که چرا چنین مسئولیتی را پذیرفتم. پاسخ این بود که به عنوان عضو شورای آموزشی ریاضی دفتر تالیف ، آنقدر از ضعف علمی اعضای این شورا ناخوشایند بودم که با افتخار این مسئولیت را پذیرفتم. تشکل شورا را بازسازی کردم و برای اولین بار با کمک چندین تن از متخصصان و معلمان برجسته، اولین سند برنامهی درسی ریاضی ایران را تدوین کردم. چندین سند مهم برای اولین بار تدوین شد. یک کتاب نمونهی اول دبستان و یک کتاب نمونهی اول دبیرستان هم تالیف شد که هرگز به صحنهی آموزش عمومی راه نیافت. امروز که به این کتابها نگاه میکنم، فکر میکنم کنار گذاشته شدن آنها به دلیل نوآوری بیش از اندازه در سبک آموزشی ریاضیات بودهاست. بدنهی معلمان برای چنین تغییرات شدیدی آمادگی نداشت. حدود سال ۸۵ که برای تالیف کتب دبستان دعوت شدم از این راهنما بسیار سود بردم. خوشحالم که حاصل سالها زحمت من و همکارانم مورد استفاده قرار گرفت و در جهت تدوین یک برنامهی درسی بومی، تلاش موفقیتآمیزی انجام گرفت. در سالهایی که به پرینستون بازگشتم، این روند منحرف شد. افرادی که به عنوان مولف انتخاب شدند یاد گرفتند مطالب را بیشتر توضیح دهند و متوجه این نبودند که با توجه به اینکه دفتر تالیف کتب درسی اجازه نمیدهد حجم کتابهای درسی افزوده شود، ناچار خواهند بود که از حجم مفاهیم ارائه شده در دبیرستان بکاهند. این اشکال عمدهای است که سیستم آموزشی جدید از آن رنج میکشد. به نظر من این ضعف عمده، نتیجهی این است که بسیاری از این مولفان، ریاضیات عالی را خوب نمیدانند و بر آن تسلط ندارند. کسانی که در رشتهی آموزش ریاضی تحصیل کردهاند، از بنیهی ریاضی محکمی برخوردار نیستند و این به نظر من یک ضعف جبرانناپذیر است که با مطالعه هم جبران نمیشود. خیلی از این متخصصان به دلیل اینکه نمیتوانستند که در ریاضیات محققین موفقی باشند، به آموزش ریاضی روی آوردهاند. به نظر اینجانب، تسلط بر روانشناسی یادگیری، تسلط بر فلسفه ریاضی و تسلط بر جامعهشناسی آموزشی در کنار تسلط بر ریاضیات عالی، یک باید برای مولفان کتب درسی ریاضی است.
۶. چه توصیهای به دانشجویان با علایق متعدد دارید؟ توصیه میکنید با چه معیاری، کار اصلی خود را انتخاب کنند؟ آیا بهتر است به صورت جانبی، در کنار کار اصلیشان به علایق دیگر بپردازند یا سمت کارهای میانرشتهای روند؟
به نظر من این ساختار شناختی و کمال آن است که باید راهبر دانشجویان در انتخاب موضوعات تحقیقاتی اصلی و فرعی ایشان باشد. کسانی که علایق متعدد دارند، این به خاطر سبک شناختی کلنگر ایشان است و باید خود را بشناسند و خود را برای مدیریت تحقیق در یک موسسهی تحقیقاتی ریاضی آماده کنند. کسانی که جزءنگر هستند و فقط بر یک یا دو شاخهی ریاضی تسلط دارند، نباید پستهای مدیریتی علمی را در موسسات پژوهشی، دانشگاهها و وزارتخانه بپذیرند. تحقیق در یک موضوع میانرشتهای ایدهی خیلی خوبی است و اتفاقات مهمی در ریاضیات میانرشتهای در حال وقوع است. اما این کفایت شخصیت دایرهالمعارفی این دانشجویان را نمیدهد. متاسفانه در کشور ما، سمینارهای علمی از سطح بالایی برخوردار نیست و در موضوعات مختلف سمینار منظمی برگزار نمیشود. چنین اشخاصی باید خود را در چهارراههای علمی قرار دهند تا برای تغذیهی شناخت خود مشکلی نداشته باشند. البته امروز اینترنت و آموزش مجازی بسیاری از کمبودها را جبران میکند. این دانشجویان باید برنامهی منظمی برای شرکت در سمینارهای آنلاین در شاخههای مختلف ریاضی داشته باشند تا برای تسلط بر روند تحقیقات ریاضی در قرن بیست و یکم آماده شوند. به علاوه، مطالعهی شاخههایی که پیشنیازهای فراوان و متنوع دارند به این دانشجویان توصیه میشود. تحقیق در شاخههای مستقل از میدان به این دانشجویان توصیه نمیشود. شاخههایی را مستقل از میدان میگویند که رشد مفاهیم و تحولات این شاخههای ریاضی، مستقل از تحولاتی که در سایر ریاضیات اتفاق میافتد انجام میگیرد. چنین شاخههایی برای محققان جزءنگر تناسب دارند، نه برای محققان کلنگر. همینطور که میبینید، سبکهای شناختی در انتخاب رشتهی تحقیقاتی نیز حرف اول را میزنند.
۷. به نظر شما علت افتهای آموزش عالی در کشور ما چیست؟ چه طور میتوان آن را بهبود داد؟
به نظر بنده آموزش عالی در کشور ما بعد از انقلاب بسیار هم پیشرفت کردهاست. نمیتوان گفت این فشار رشد آموزش عالی در سطح جهانی بودهاست که چنین تغییری را ایجاد کردهاست. انصافا اساتید دانشگاههای ایران در این سالها بسیار زحمت کشیدهاند. میانگین سطح آموزشی در دانشگاههای ایران بسیار بالا رفتهاست. در آموزش ریاضیات همینطور است. مشکل آموزش عالی کشور در برخورد با قلههاست. اساتیدی که بیش از یک سر و گردن از دیگران بالاترند در این نظام آموزشی تشویق نمیشوند و نظام تشویقی برای سطح متوسط اساتید طراحی شدهاست. اساتیدی که بسیار برجسته هستند فرصت آن را ندارند که از شر آئیننامهی ارتقا که برای سطح متوسطی از اساتید طراحی شدهاست خلاصی یابند. همانطور که برای ورود به دانشگاه، دانشآموزان بسیار برجسته راههای متنوعی برای ورود به دانشگاه ندارند. همانطور که نظام آموزش ریاضی در دبیرستان برای سطح متوسط دانشآموزان اهداف خود را میچیند. این تاکید به سطح متوسط، نسل به نسل متوسط دانشآموزان را پایین میآورد. همین اتفاق در نتیجهی یک آئیننامهی ضعیف میافتد و میانگین سطح اساتید کشور را پایینتر و پایینتر میبرد که به نظر من بلایی است که به جان آموزش عالی کشور افتادهاست. سطح متوسط دانشجویان هم در یک مقایسهی کوتاهمدت رو به نزول است. در حالی که قلههای استعدادهای دانشجویان همواره بالاتر و بهتر میشود. ولی این قلهها در نظام آموزشی به خوبی پذیرایی نمیشوند و تحت حکومت نظام آموزشی که برای متوسط دانشجویان طراحی شدهاست، رشدی که شایستهی تواناییهای آنها باشد را به انجام نمیرسانند. روی هم رفته به نظر میرسد تناقضی در آرای بنده وجود دارد. سطح آموزش عالی را در مقایسه با گذشتهی دور بالاتر میبینم. ولی این روند را هم مشاهده میکنم که سال به سال میانگین سطح علمی دانشجویان در حال نزول است. فکر میکنم این مشخصهها نتیجه میدهد که حرکت علمی-آموزشی عالی کشور، پیوسته نبودهاست و دچار افتوخیزهای و و گسستهای در نتیجهی انقلاب اسلامی، انقلاب فرهنگی، و انقلابهای اجتماعی متعدد شدهاست.
۸. این گزاره که “نحوهی آموزش در دانشگاههای کشورمان خیلی شبیه دانشگاههای خارج است و بعضا به جای مسائل خودمان، مسائل آنها را حل میکنیم.” را چقدر در دنیای ریاضی معتبر میدانید؟ اگر معتبر است راه حلی برای این مسئله دارید؟
به نظر من این ایراد نه تنها ظاهرا وارد است بلکه باطنا نیز ایرادی قابل مطرح شدن است. پس نه تنها در علوم مهندسی بلکه در ریاضیات و علوم پایه نیز دیدگاهی صحیح است. نه تنها نهاد دانشگاه یک نهاد کپیبرداری شده از غرب است، بلکه آنچه ما دانش میدانیم نیز تحت تاثیر انسانشناسی جامعهی ما نیست. نتیجه اینکه کسانی که تحصیلکردهی غرب هستند خود را روشنفکر و بالاتر از سطح درک جامعه و بالاتر از سطح عامه میدانند. در حالی که اگر نیک بنگریم، اساتید دانشگاههای ما عمدتا افرادی عامی هستند و درک بالایی از جامعه و مشکلات آن و راهحلهایی که در پیش روی ماست ندارند. یکی از اساتید ما، میگفت که بسیاری از مشکلات کشور ما به خاطر فهم نادرست همان مهندسانی است که در MIT فارغالتحصیل شدهاند و کارهای مملکت را در دست دارند. کسانی که فکر میکنند با روشهای مهندسی همهی مسائل کشور قابل حل شدن هستند. ما کشوری با تاریخ کهن هستیم. انسانشناسی غنی داریم و نظام آموزشی سنتی بسیار قدرتمندی. باید به داشتههای خود افتخار کنیم. در حالی که تحصیلکردگان ما که از دانشگاههای خارجی فارغالتحصیل شدهاند، عموما خودباختهاند و ستونهای فرهنگ و تمدن ایران اسلامی را گم کردهاند و مبهوت دستاوردهای اجتماعی غرب شدهاند و باور دارند این دستاوردها، هر آنچه هستند، قابل بازسازی و پیادهسازی در شرق نیز هستند که تفکری واهی است. ما باید که آنقدر قوی شویم که در نگاهمان به انسان و در نگاهمان به شناخت و در نگاهمان به علم روی پای خودمان بایستیم. دریغ است که ایران در مبانی انسانشناختی و جهانبینی خود از بیگانگان پیروی کند. تمدن ما در جایگاهی است که انسان را برای تمدنهای دیگر تعریف کند، نه اینکه از این تمدنها مقلدانه خوشچینی کند. ولی این مسائل بنیادی است و نمیتوان در جامعهی ریاضی راسا به حل این مسائل بنیادی پرداخت.
۹. فضای آموزشی دانشگاه پرینستون چه برتری جدی نسبت به دانشگاههای ما دارد؟ به طور کلی پیشنهاد میکنید دانشجویان در رابطه با اپلای چه پارامترهایی را مد نظر قرار دهند؟
دانشگاه پرینستون ۲۵۰ سال سابقه دارد و این سابقه مفهوم دانش و دانشگاه را در پرینستون حمایت میکند. و البته مفهوم دانش و دانشگاه در پرینستون چیز ثابتی نیست. در مقالهای که قرار است در خبرنامهی IPM چاپ شود، تفاوت مفهوم دانش و دانشگاه را در پرینستون دههی ۱۹۹۰ و پرینستون دههی ۲۰۱۰ بررسی کردهام. دانشگاهها در غرب نیز بالاخره دستاوردهایی دارند که در جای خود قابل احترام است. اما این سوال که دانشجویان ما آیا باید در ایران ادامه تحصیل دهند یا به دانشگاههای خارجی بروند بستگی به ساختار شناختی ایشان و کمالات شناختی ایشان دارد. محققانی که در خارج از ایران تحصیل میکنند و در خارج ماندگار میشوند، نقشی در آیندهی علمی کشور دارند و محققانی که در خارج از ایران تحصیل میکنند و به ایران باز میگردند و در آموزش عالی و نهادهای دیگر مشغول به کار میشوند، نقشی دیگر در آیندهی علمی کشور دارند. محققانی که در ایران تحصیل میکنند و بعد از آن به خارج مهاجرت میکنند نقش دیگر، و محققانی که فارغالتحصیل دانشگاههای داخل هستند و سپس در آموزش عالی و سایر نهادها مشغول به کار میشوند ایفا میکنند. ممکن است کمال کسی در این باشد که اپلای کند و یا کمال کسی در این باشد که مهاجرت کند، یا کمال کسی در این باشد که در ایران ادامه تحصیل دهد. انسان بودن و انسان ماندن در ایران و در خارج از کشور هر دو بسیار دشوار و نابدیهی است و کار بسیار خلاقانه و نواندیشانهای است. کسی که بخواهد در جهت جریان رودخانه شنا کند، چه در ایران و چه در خارج از ایران، بهرهی چندانی از انسانیت نخواهد برد. چرا که انسان بودن دشوار است و اکثر مردم ترجیح میدهند در جهت جریان رودخانه شنا کنند. شنا کردن در خلاف جهت رودخانه معمولا برای رودخانهای که با آن آشناتر هستیم برای ما سادهتر است و کسانی که با رودخانههای دیگر آشنا هستند، بهتر است در خلاف جهت رودخانهی خودشان شنا کنند. در هر حال زندگی یک جهاد و جنگ پایانناپذیر است و اگر پیوسته در حال پیشرفت و بالارفتن نباشید، در واقع عقبگرد میکنید. درجا زدنی وجود ندارد.
۱۰. به عنوان کسی که دانشجوی ریاضیدان مطرحی چون اندرو وایلز بوده، از تجربهتان در کار کردن با ایشان، و عادات و ویژگیهای خاص امثال این افراد برایمان بگویید.
وایلز یک ریاضیدان مسئلهحلکن بود. نمیتوانم بگویم یک تئوریپرداز قهار بود. اما از نگاه فلسفی تهی و خالی هم نبود. بلکه بینش فلسفی خوبی داشت و از آن در حل مسائل استفاده میکرد. شهود خوبی از در دسترس بودن یک قله یا در دسترس نبودن آن داشت. هر چه میدانست را میتوانست محاسبه کند. این چیزی بود مثل دکتر علی رجایی که او هم شاگرد این استاد بود. میتوانست در حال خستگی نیروهایش را جمع کند و تمرکز کند. بسیار محافظهکار و محتاط بود و بسیار سیاست داشت. یک انگلیسی تمامعیار بود. در توصیهنامهام چیز بدی ننوشت ولی اختلاف سبک سناختی من و خودش را محترم نمیشناخت. شاگردان بسیار خوبی تربیت کرد. از جمله بهارگاوا که مدال فیلدز گرفت. با اینکه وایلز فکر میکرد نقشی در تربیت بهارگاوا نداشت و او ریاضیدانی خودساخته بود، اما تاثیر وایلز بر دانشجویانش به خصوص بهارگاوا برای من آشکار است. به ریاضیات قرن نوزدهم بسیار اهمیت میداد و تحقیقاتی که میتوانست با پیشینهی ریاضیات قرن نوزدهم انجام شود را بسیار با ارزش تلقی میکرد. چون فکر میکرد چنین تحقیقاتی میتواند با کارهای ریاضیدانان قرن نوزدهم در نظریه اعداد رقابت کند. نمونهی چنین تحقیقاتی تز دکترای بهارگاوا بود. نمیتوانم بگویم اطلاعات گستردهای در همهی ریاضیات داشت و مانند میزور شخصیت دایرهالمعارفگونهای نداشت و لذا برای مدیریت یک موسسهی تحقیقاتی ریاضی فرد مناسبی نبود و البته مرزهایش را هم میدانست و با اینکه چنین فرصتی برای او فراهم بود، پای از گلیم خویش فراتر ننهاد. میتوانم بگویم که زیر سایهی میزور رشد و نمود کرد و به شکوفایی رسید و از کسانی بود که ریاضیات گروتندیک را به میوه و ثمر نهایی رساند. ریاضیات او بدون شک به نقشی مهم در نظریه اعداد قرن بیست و یکم بازی خواهد کرد. من به هیچ وجه نمونهی خوبی از کمالات او نیستم. دکتر علی رجایی همیشه نمونهی کاملتری از مهارتهای ریاضی وایلز بودهاست.
۱۱. لطفا کمی دربارهی تجربهی تدریستان به دکتر مریم میرزاخانی برایمان بگویید.
افتخار تدریس به بیش از ده دانشجو با سطح تواناییهای دکتر مریم میرزاخانی در مدرسهی ریاضی شریف داشتهام. آنطور که از گفتههای خود او برمیآید، بیشتر از همه تحت تاثیر تدریس دکتر شهشهانی و بعد تحت تاثیر دکتر خانهدانی بود. برخلاف خانم دکتر بهشتی، تصور نمیکنم که تدریس من نقش مهمی در ساختن ساختار شناختی او داشتهاست. من تصورم از نقش خودم این بود که به او نشان دادم یک دانشجوی خوب هاروارد در سطح کارشناسی در چه سطحی است و این چیزی بود که دیگران نمیتوانستند و یا امکانش را نداشتند که به او نشان دهند. در نهایت هم منجر به این شد که مریم در رقابت با دانشجویان مذکور، ایشان را پشت سر بگذارد. اگر بخواهم از ایشان و سایر دانشجویان برجستهی شریف چیزی بگویم، باید به تواناییهای انسانی ایشان اشاره کنم. انسانتر از سطح متوسط بود. اگر محبت میکرد، یک سر و گردن محبتش بیشتر بود و اگر گذشت میکرد، یک سر و گردن گذشتش از توانایی مردم معمولی بیشتر بود. اگر میفهمید، یک سر و گردن بیشتر میفهمید و اگر ناراحت میشد، یک سر و گردن بیشتر اذیت میشد. حساس بود ولی حساسیتی که در انسانیتش ریشه داشت. اگر بخواهم از خصیصهای بگویم که فقط در او سراغ دارم، باید بگویم دکتر تکلوبیغش این احساس را داشت که مغز او هنگام حل مسئله با چند موتور مستقل به جستجوی مسائل مشابه میپردازد. شبیه چیزی که در ذهن دکتر میثم نصیری هست. همیشه این سوال برایم مطرح بود که مگر ممکن است کسی بتواند در یک آن به دو چیز بیاندیشد. در این صورت زمان زیستی برای او تکثر خواهد داشت. اخیرا این تجربه را داشتم که دو درک شناختی مختلف اما همزمان از یک تجربهی زیستی را دریافت کنم و این اثباتی است برای اینکه میتوان دو ذهن داشت. ولی هرگز تصور اینکه مفهوم زمان جاری برای ذهن یکتا نباشد برایم ممکن نشده است. اما در حال نزدیک شدن به این ادراک هستم. فکر میکنم این تحت تاثیر مریم باشد. هر چند غیر مستقیم. با این حال به نظر اینجانب در مدرسهی شناختی شریف، در هر یک از دستاوردهای شناختی او، بهتر از او را داریم و این نعمت را بسیار شکرگزارم. خوب است که افراد موفق خودمان را قدر بنهیم و نایستیم تا آن طرف دنیا برای کسی دست بزنند و بعد ما آن را مایهی افتخار خودمان بدانیم. البته قدر تواناییهای دکتر میرزاخانی را میدانم. حرفم این است دیگرانی هم این تواناییها را دارند و قدرشان شناخته نمیشود.
۱۲. آیا برای آینده برنامهی خاصی مد نظر دارید؟ در صورت تمایل کمی دربارهِی آن برایمان توضیح دهید.
من معمولا به آینده که فکر میکنم، آن را به کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت تقسیم میکنم. آیندهی کوتاهمدت، آیندهی در دسترس و آیندهی میانمدت، آیندهی در دیدرس است و آیندهی بلندمدت را برد تخیلم تعیین میکند. در آیندهی کوتاهمدت، در ریاضیات یکسری کتابهای درسی دبیرستان و دانشگاهی را در برنامه دارم بنویسم که بر آموزش تصویری نیز در کنار آموزش کلامی تاکید داشته باشند. در تحقیقات ریاضیام هم برنامهای در زمینهی لغتنامهای بین اعداد اول و گرههای در خمینهای سهبعدی در دست اجرا دارم. در فلسفه ریاضی دوست دارم در تاویل تحقیقات ریاضی کار کنم و در فلسفه علم در تاویل دستاوردهای علمی قرن بیستم. در انسانشناسی و شناختشناسی دوست دارم روی قرآن تمرکز کنم. برنامهریزی میانمدت زیاد به آیندهی ریاضیات در ایران مربوط نمیشود، بلکه به آیندهی کشورهای اسلامی مربوط میشود. یعنی حوزهی دیدرسم را چنین حوزهای میبینم. برد تخیلم بسیار وسیعتر است و دوست دارم با بشریت بعد از خودم دیالوگ داشته باشم و برای آنها حرفهایی دارم که البته مورد کنجکاوی خوانندگان این مقاله قرار نمیگیرند و از گفتن آنها در اینجا خودداری میکنم. اما اگر بخواهم اندیشمندی ایرانی را نام ببرم که آراء او مرزهای بین کشورهای اسلامی را درنوردیده باشند، میتوانم از دکتر گلشنی استاد محترم فلسفه علم نام ببرم. اگر بخواهم اندیشمندی ایرانی را نام ببرم که آراء او دارای این برد باشند که بر آیندهی بشریت تاثیر بگذارند، میتوانم امام خمینی را نام ببرم. اگر بخواهم ریاضیدانی ایرانی را نام ببرم که آراء او در آیندهی ریاضیات ایران تاثیر گذاشته باشد، میتوانم دکتر سیاوش شهشهانی را نام ببرم. فکر میکنم تصویر خوبی در مورد آنچه از آینده میبینم در اختیار شما قرار دادم.
۱۳. لطفا سخن پایانیتان با دانشجویان را بفرمایید.
شاگرد اگر از معلم کمتر باشد، جامعه به قهقرا میرود. شاگرد اگر مساوی معلم باشد، جامعه راکد میشود. پس ناگزیر شاگرد باید از معلم سر شود تا جامعه پیش برود. این گفته از نادر ابراهیمی است.
با سپاس و قدردانی فراوان و آرزوی سلامتی
اگر نظر یا پیشنهادی درمورد این متن دارید میتوانید کمی پایینتر، در قسمت دیدگاهها، آن را برای ما بنویسید.