گپوگفتی با یک ریاضیدان
30 اردیبهشت 1399گرانش به مثابهی هندسه
30 اردیبهشت 1399بسم الله الرحمن الرحیم
چرا علوم پیش از نیوتون با علوم پس از او متفاوت است؟
تاثیرِ نیوتون و اندیشهورزیهای او بر علوم مختلف آنقدر زیاد است که شایسته است، تاریخِ علم را به دو دستهی «پیش از نیوتون» و «پس از نیوتون» تقسیم کنیم. در عصر نیوتن می توان شاهد جهشهای عظیمی در بینش بشریت نسبت به انسان و جهان بود. بیتردید این انقلاب علمی که در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی رخ داد، محصول تلاش دانشمندان و اندیشمندان بسیاری است، امّا شاید بتوان گفت که کلیدیترین نقش را در این انقلاب، «سِر آیزاک نیوتن» بر عهده داشت.
تاثیر نیوتون بر علوم تنها به «ریاضیات» و «فیزیک» محدود نمی شود بلکه علوم زیستی و حتی علوم انسانی را نیز در بر میگیرد. برای مثال «جان لاک»، فیلسوف بزرگ انگلیسی، تلاش کرد تا چارچوبی بر مبنای مدلِ نیوتون برای تعاملات اجتماعی بسازد. اثرِ نیوتون بر الهیات هم فراوان بود، بحث پیرامون برهانِ نظم در این دوران بسیار داغ شده و حتی در آثارِ خود نیوتون نیز می توان این برهان را مشاهده کرد.
در اینجا قصد داریم به اختصار به این مسئله بپردازیم که این انقلاب علمی دقیقا چه تفاوتهای بنیادینی در روش علمی و همچنین بینش های ما نسبت به خدا، انسان و طبیعت ایجاد کرد؟
بازنگری در روشهای علم
چه نوع تبیینی برای یک رویداد طبیعی مناسب است؟ آیا اصولاً فهم درست و کافی یک پدیده، ممکن است؟ چه ملاکهایی برای آن وجود دارد؟ چه عناصر و روشهایی در شکلدهی به این فهم دخیل هستند؟
در دورانِ «پیش از نیوتون»، توجیه بسیاری از پدیدههای طبیعی به کمک فلسفهی ارسطویی انجام میشد، ارسطو عناصر بنیادی تشکیل دهنده طبیعت را آب، هوا، خاک و آتش میدانست. برای مثال سوالِ «چرا سنگ سقوط می کند؟» را اینطور پاسخ می داد: «چون سنگ از عنصر خاک است و میل به مبداً آن، یعنی زمین، دارد.»
توجیه پدیدهها به کمک «علت صوری» و «علت غایی» انجام میشد، علت صوری هر شیء به زبان ساده یعنی ویژگیهای بالفعل و چیستی خود آن شیء. منظور از علت غایی نیز، غایت و پایانِ کار آن است. (دقت کنید که غایت با هدف متفاوت است، چرا که هدف تنها مربوط به فعل اختیاری موجود هوشمند و در ذهن اوست). پس در مثال بالا علتِ صوری، «از جنسِ خاک بودن» است و علت غایی «بازگشت سنگ به مبداً خود».
شاید توصیف بالا برای ما خیلی کیفی به نظر بیاید، اما واقعیت این است که برای مردمان آن دوران واقعا اهمیتی نداشت که در هر لحظه سنگ در چه ارتفاعی قرار دارد. در مقابل در علم نیوتنی، به علّت فاعلی (اثر خارجی) و علّت مادّی (قابلیتهای شیء اثرپذیر) بیشتر از دو نوع علت دیگر توجّه میشد. در این علم، غایت و چرایی حرکت اهمیت خود را از دست داد و در عوض، به تأثیر اشیاء بر یکدیگر، مکانیسم و فرآیند حرکت، و جزییات لحظهبهلحظه آن توجّه شد. توصیفات کیفی نیز، جای خود را به توصیفات دقیق ریاضی داد.
هرچند در تکوین اصول فلسفه طبیعی ارسطویی، نیمنگاهی نیز به مشاهده طبیعت وجود داشت؛ امّا ترتیبدادن آزمایشهای دقیق برای آزمون و صحتسنجی نظریات فیزیکی اصلاً جایگاهی نداشت. اما در مقابل، گالیله و پس از او نیوتن، به چنین آزمایشهایی بهای بسیاری دادند، تا جایی که تبدیل به جزئی جداییناپذیر از فرآیند تکوین نظریه علمی شد.
تأثیرات نیوتن بر الهیات
تصویر اروپای قرون میانه از جهان، بر مبنای تلفیق فلسفه ارسطویی، کیهانشناسی بطلمیوسی و الهیات مسیحی شکل گرفت. زمین به عنوان یک فلکِ ثابت در مرکز جهان انگاشته میشد که با افلاک آسمانی هشتگانه و هممرکز، احاطه شده بود. کیهان ذاتا پایدار و بدون تحول عمده فرض میشد. انسان موجودی بیهمتا در مرکز جهان بود. افلاک آسمانی، متشکل از ماده آرمانی اِتر و دارای حرکات دایروی آرمانی ازلی و ابدی بودند. جهان، جهانی قانونمند بود امّا قوانین آن معنامحور و اخلاقی بودند؛ نه مکانیکی و ریاضیوار.
در این طرح، هر موجود از مقام و غایتی خاص در سلسله مراتب واقعیت برخوردار بود و حیات هر مخلوق، با شکوفا شدن قابلیتهای خدادادی، در معرض تحول و رشد بیرونی قرار میگرفت. تصویر طبیعت، یک نظام سلطنتوار بود یعنی جامعه ای سلسله مراتبی و تثبیت شده که تحت سلطه یک فرمانروا قرار داشت.
امّا در قرن هفدهم گالیله جهان طبیعت را به عنوان مجموعهای از ذرات متحرّک میدید. از دیدگاه او اجزای نهایی سازنده طبیعت را میتوان با همان مقوله هایی که در تحلیل حرکت اشیای مشاهدهپذیر توانمند بود، توضیح داد. مقولات جرم ، فضا و زمان در تفکر گالیله محوریت یافتند. او با استفاده از ریاضیات، تحول ذرات را به عنوان بازآرایی در زمان و فضا توضیح داد.
در اواخر این قرن نظام خورشیدمرکزی کوپرنیکی جایگزین نظام زمینمرکزی بطلمیوس شده بود. انسان دیگر در مرکزیت جهان قرار نداشت و تمایز اشیاء زمینی و آسمانی به طور کامل از بین رفته بود، چرا که قوانین حرکت نیوتن به همراه قانون گرانش او، برهمه اشیاء زمینی و آسمانی به صورت یکسان قابل اعمال بود. بدینسان، طبیعت به منزله ماشینی بیروح و قانونمند مطرح شد. این تصویر همانند قرون میانه یگانه و هماهنگ بود، اما اکنون به جای سلسلهمراتبی معنامحور، سوپی از ذرات و نیروهای بیهدف بین آنها قرار داشتند. خواصی که قابل توصیف ریاضی بودند واقعی شمرده میشدند و خواص دیگر وابسته به امور ذهنی تلقی میشد. در تصویر نیوتن علل فاعلی جایگزین علل غایی شدند؛ علیت به نیروهای میان ذرات و هرگونه تغییری به بازآرایی میان ذرات تقلیل یافت.
با همه اینها نیوتن هنوز تبیین خود را از جهان بدون فرض وجود خدا ناکافی میدانست و حتی معتقد بود کشفیات او از قوانین دینامیک، دلایلی محکم بر وجود خدا در اختیار بشر میگذارد. او به غیر مادّی بودن ذهن اعتقاد داشت و معتقد بود قوانین جهان موجبیتی و غیراحتمالاتی هستند. از منظر او جهان مستقل از ذهن ما واقعیت دارد و علیالاصول بهطور کامل قابل شناخت است. مسائلی که در قرون پس از او، در جهان غرب به طور جدی مورد مناقشه قرار گرفت.
نویسندگان: حسین محمدی، نوید اکبری
اگر نظر یا پیشنهادی درمورد این متن دارید میتوانید کمی پایینتر، در قسمت دیدگاهها، آن را برای ما بنویسید