حسگرهای کوانتومی با ساختارهای نیتروژن تهی جا در الماس
16 دی 1399چگونه فلسفه بد مانع پیشرفت علم شده است؟
16 دی 1399گزارشی از جلسهی سوم دیماه ۹۹ با ارئهی دکتر مرصعی در حلقهی فلسفه فیزیک با عنوان “روانشناسی و فیزیک؛ فیزیک کلاسیک یا فیزیک جدید یا …؟” را که به قلمِ آقای سعید آقامیری نوشته شده است، را تقدیمتان میکنیم.
پرسشی که ایشان با آن شروع به طرح بحث کردند این بود که آیا روانشناسی معاصر تببین قابل قبولی برای حافظه و اراده ارائه میدهد یا خیر؟ که البته خاطرنشان کردند که حافظه تبیینهای تقریبا قابل قبولی دارد اما در مورد اراده این گونه نیست و بسیاری از صاحبنظران این حوزه اصلا منکر ارادهی آزاد یا ارادهی آگاهانه هستند. شاید پرسش بعدی ایشان مشخصکنندهی بحث اصلی بود. این که آیا اموری مانند چشم زخم، دورجنبانی، تلهپاتی و … (که اصطلاحا فراروان شناسی از آنها یاد میشود) تببین قابل قبولی در روانشناسی دارند که جواب این پرسش همان طور که میدانیم، (حداقل در حد کتب مرجع و جریانهای اصلی روانشناسی) با قاطعیت منفی است.
شروع بحث اصلی از این سوال بود. تفاوت این موضوعات (حافظه، اراده و فراروانشناسی) در چیست. چرا موضوع آخر اصلا جز علم شناخته نمیشود و حتی بررسی هم نمیشود.
نکتهی اولی که اشاره شد این بود که این موضوع به پیشفرضهای موجود در علوم برمیگردد. به طور خاص در این حوزه ما با پیشفرضهای روانشناسی و علوم اعصاب معاصر روبرو هستیم که این پیشفرضها همان فهم متعارف از فضا و زمان و کمیت و البته موجبیت (causality) است. این فهم متعارف همان موضوعی است که در فیزیک کلاسیک جاری بود و پایههای آن به طور جدی با نسبیت و بعد از آن با کوانتوم به طور کامل مورد نقد قرار گرفت.
درباره دلیل امتناع متخصصین این حوزه از استفاده از نتایج کوانتومی بحث شد، که اگر چه دانشمندان این حوزه از نتایج کوانتوم و نسبیت با خبر هستند، اما از بکارگیری آن در سطح تببینهای عصبشناختی با توسل به اموری مانند گذار کوانتومی (quantum decoherence) خودداری میکنند.
اما نکتهی مهم این است که رد پارادایم سنتی، روانشناسی را با تغییرات بنیادین مواجه خواهد کرد. البته رد پارادیم سنتی، لزوما به معنای پذیرش امور فراروانشناسانه نیست. بسیاری از متخصصین مانند لیدی من و راس پارادایم پسامادهانگاری رو مطرح میکنند و معتقدند که باید سراغ تببینهای علوم طبیعی رفت که بر خلاف تببین ارسطویی که از بالا (فلسفه و ساحت ذهن) شروع میشد و به فیزیک میرسید، ایشان در کتاب “همهچیز باید برود“ پروژهای را دنبال میکنند به نام طبیعیسازی متافیزیک (metaphysics naturalized) معتقدند که میتوان و بلکه باید این هرم را برعکس کرد و همهچیز را با علوم طبیعی و یافتههای علوم طبیعی (به خصوص فیزیک) جدید توضیح داد. این گروه جدید حتی با بسیاری از فیلسوفان تحلیلی مانند فودور و دیویدسون هم مخالف هستند و به نقد آرای آنها میپردازند. از دیگر طرفداران این نگاه، آقای مایکل سیلوراستین است که کتاب “فراتر از جهان پویا” را نوشتهاند. بنابراین پذیرش پارادایم مبتنی بر یافتههای فیزیک جدید، موضوعی است که بسیاری از متفکران غیرمعتقد به امور فراروانشناسانه هم مطرح میکنند و اصولا ادعای غریبی نیست. اما نکتهی مهم این است که در این چارچوب، امور یادشده دیگر خارج از علم نیستند و چه بسا تبیینهای دقیق و رسایی دربارهی آنها بتوان انجام داد. همانگونه که تبیینهای سرراستی در مورد حافظه در چارچوب سنتی وجود دارد و هیچ کس اصل حافظه را رد نمیکند، همان طور هم آگاهی بسط یافته اکنون در این چارچوب تببین مشخصی دارد.
با مشخص شدن سوال اصلی، در ادامه به چهار بخش زیر پرداختند.
- معرفی دو جریان مهم در روانشناسی و علم اعصاب (تقلیلگرایی و مکانیسمگرایی)
- گزارشی از مقاله کولمان و گلمن (۲۰۱۲) : در باب ربط بین هستیشناسیها و راهبردهای تبیینی مکانیک کوانتومی و مکانیسمگرایی نوین
- معرفی چند کتاب که بر اساس فیزیک جدید متافیزیک جدیدی ارایه کردهاند
- گزارش مقاله بورگارد، ترنت و شوارتز (۲۰۱۸): به سوی یک روانشناسی پسامادیانگار
- تقلیلگرایی و مکانیسمگرایی: نگاه تقلیلگرا سعی دارد هر پدیدهای را به علتهای فیزیکی آن تقلیل بدهد. از افراد معروف این جریان جان بیکل است، که این موضوع از اسم کتاب ایشان با نام تقلیل دادن ذهن به مسیرهای مولکولی (۲۰۰۶) مشخص است. دو کتاب دیگر ایشان نیز با نامهای تقلیل روان-عصبی، موج جدید(۱۹۹۸) و فلسفه و علم اعصاب (۲۰۰۳) است. در این کتابها ایشان فلسفهی گفته شده در زمینهی تقلیل تبیین همهی پدیدهها به دلایل نورونی و عصبی را دنیال کرده است که نام آن را تقلیل بیرحمانه گذاشته است. البته ایشان این تقلیل (در سطح مولکولی و نورونی) پایینتر نرفته و به ریشههای فیزیکی و مخصوصا کوانتومی این پدیدهها نپرداخته است. از طرف دیگر، رویکرد مکانیسمگرایی است که از سردمداران آن میتوان به کریور اشاره کرد. ایشان سعی دارند که از رویکردهای مولکولی و سلولی برای تبیین بهره ببرند، در عین این که وحدت و یکپارچگی را حفظ کنند. دعوای اصلی ایشان با افرادی مثل بیکل این است که معتقدند سطح تفکر و متافیزیک، نقش موجبیتی و تبیینی نیز دارد در حالی که در نگاه تقلیلگرا، ابعاد متافیزیکی هویت ذاتی ندارند و همهی عملکردها به سطح مولکولی و نورونی تقلیل مییابند. از دیگر افراد این حوزه ویلیان بیچتل است که ایشان سعی دارد با تبیینهای مکانیستی یک نگاه وحدتگرانه برای تببین پدیدههای مختلف ارایه بدهد.
- مقاله کولمان و گلمن: در این مقاله، آقای گلمن مکانیسم را این طور تعریف میکند: اول از همه باید برای یک پدیده (phenomenon) باشد. دوم باید متشکل از اجزا یا هویات باشد. این اجزا فعالیت و تعامل دارند و این تعاملها سازمانیافته هستند و در آخر این تعاملها باید آن پدیده را توضیح بدهند. با این تعریف سعی دارند که با مکانیسم هر چیزی را تببین کنند. در واقع این مقاله سعی در ارایه یک نگاه نومکانیسمگرا دارد. در این مقاله سه نکتهی کلیدی تشریح شدهاند. جهان متشکل از اشیا است است که این اشیا از اجزایی تشکیل شدهاند. همهی اشیا و اجزا دارای عملکردهای ذاتی (مستقل و غیر وابسته به بقبه اجزا) و موضعی هستند و بین آنها روابط موجبیتی برقرار است.مکانیک کوانتومی سه خاصیت برای اشیا بیان میکند که با این اصول در تضاد هستند.۱- غیر مشخص هستند. یعنی خواص اشیا (قبل از مشاهده) تعین نیافتهاند (متناقض با عملکرد مشخص برای هر جز یا شی).۲- اشیا غیرموضعی هستند. (non locality کوانتومی)و ۳- در هم تنیدگی که با عملکردهای ذاتی و در تناقض است. راه حل این مقاله برای برطرف کردن این تعارضات سهگانه گذار کوانتومی است که از به نظر میرسد احتیاج به بررسیهای دقیقتر فیزیکی است تا مشخص شود، آیا گذار کوانتومی ظرفیت لازم برای برطرف کردن این تعارض را دارد؟ یا خیر.
- معرفی کتابهایی برای ارائهی متافیزیکی جدید مبتنی بر دستاوردهای فیزیک جدید: این نگاه در مقابل نگاه قبل مطرح شده است. گلمن و کولمان معتقد بودند چارچوب سنتی با توسل به مفاهیمی مثل گذار کوانتومی آن را همراستا با یافتههای کوانتوم است. لیدی من و راس در کتاب “هر چیز باید برود” به دنبال رد این نگاه و پایهگذاری متافیزیکی کاملا مبتنی بر یافتههای فیزیک جدید هستند. زیر عنوان این کتاب هم “متافیزیک طبیعی” است. حرف اصلی در این کتاب این است که دیگر چیز یا شی نباید وجود داشته باشد و بنیان اصلی هستی، ساختارها هستند. به بیان دیگر، به لحاظ هستیشناسانه آنچه وجود دارد فقط ساختارها هستند و هیچ چیزی به طور ذاتی وجود ندارد. عالم و طبیعت فقط مجموعهای از ساختارهاست. حالا این که چگونه این ساختارها اشیا و پدیدهها را میسازند، جای بررسی دارد. کتاب دیگر دراین زمینه “فراتر از جهان پویا” است. در این کتاب مطرح میشود که اصولا دو جور می توان نگاه به عالم داشت. یک نگاه مورچهای (نگاه جزیینگر و از منظر پایین) و نگاه خدا (نگاه کلنگر و از منظر خیلی بالا). این کتاب تاکید میکند که نگاه از منظر مورچه (که در فیزیک کلاسیک غالب است) باعث مشکلات اساسی و تعارضات مطرح شده در فیزیک جدید شده است و نگاه از منظر بالا تعارضات را حل میکند.
- مقاله بورگارد، ترنت و شوارتز: در اول این مقاله ذکر میکنند که روانشناسی معاصر به طور کلی از تببین امور فراروانشناسی ناتوان است و کلا پیشفرضهای کلاسیکی را دارد اما در این مقاله مروری بر شواهد تجربی آورده شده است که روانشناسی فرافیزیکی یا به قول نویسندگان فرامادیانگاری را تایید میکند. اولین دسته از این شواهد به نفع فرامادیانگاری ذهن فراتر از زمان و مکان است. این دستهی اول مانند علم غیب، طی الارض، آگاهی از زمانهای قبل و بعد، تجربیات خروج از بدن و … . دستهی دیگر انجام کارهای فراتر از مغز فیزیکی هستند. این دسته مانند تجربیات احضار روح و اطلاعات از زندگی شخصی دیگر (شبیه تناسخ) و … هستند. این گونه تجربیات به نظر نویسندگان کتاب عجیبتر از دستهی اول هستند.
در پایان ارایه نقل قولی از سم هریس در کتاب “پایان ایمان” نقل شد که عینا بازگو میکنیم:
به نظر میرسد دادههایی وجود دارد که واقعی بودن پدیدههای فراروانی را تصدیق میکند و بیشتر این دادهها توسط جریان اصلی علم نادیده گرفته میشوند. این اصل که ادعاهای فوقالعاده محتاج شواهد فوقالعاده است، یک راهنمای معقول در این زمینه است، ولی معنایش این نیست که جهان عجیبتر از تصورات ما نباشد. مهم این است که بفهمیم یک شکاکیت سالم و علمی با بازبودگی بنیادین ذهن سازگار است.
در پایان جلسه نوبتِ شنیدنِ پرسشهای دوستان و پاسخهای جناب مرصعی بودیم که بیش از یک ساعت و نیم به طول کشید که خبر از جذابیتِ بحثها میکرد. این گزارش حتما کاستیهایی دارد برای همین از شما دعوت میکنیم که حتما فیلم کامل جلسه را در این لینک مشاهده کنید. و فایل ارائه نیز در این لینک در دسترس است.