کشش بده!
25 اسفند 1400مسأله اندازهگیری در مکانیککوانتومی
25 اسفند 1400جملهی “فلسفه مرده است” از استیون هاوکینگ در سالهای اخیر موجب بحثی جنجالی شده است. معمولاً علاقهمندان به علم که اغلب از طریق کتابها یا مطالب عمومی با این مباحث آشنا میشوند و اساساً هیچ شناخت تخصصی یا حتی غیر تخصصی اما کافی با این مباحث به شدت عمیق و پیچیده و میانرشتهای ندارند، افرادی مثل هاوکینگ را شناخته و هر سخنی از سوی آنان را میپذیرند. البته این بحث دو موضع مخالف و موافق دارد که ادلهی هر دو به یک میزان دچار نقص و ضعف میباشد. موضع نخست همان مدافعان مرگ فلسفه بدون کمترین شناخت از فلسفه و البته اکثریتی که علاوه بر فلسفه کمترین شناختی هم از کیهانشناسی ندارند و در حقیقت ادعای هاوکینگ را هم به درستی متوجه نشدهاند. موضع دوم مدافعان فلسفه اما مدافعانی که شناختی از مسائل روز کیهانشناسی ندارند و دفاع آنها از هجوم مخالفان مضرتر بوده است. اما موضع سومی هم وجود دارد که اگرچه با مرگ فلسفه مخالف است اما نه با ادلهی نحیف دستهی دوم، بلکه با شناخت کافی از هر دو حیطه فلسفه و کیهانشناسی.
این ضعف دو گروه نخست سبب شد جملهی هاوکینگ بیشتر بر سر زبانها بیفتد و دلیل دیگر آن قاعدهی چرندیات است. طبق این قاعده معمولاً چرندیات در این نوع بحثها بیشتر جنجالی میشود تا ادعاهایی مستدل و معتبر.
اگر شخصی کاملاً با فلسفه و دنیای آن آشنایی داشته باشد، به محض مواجهه با این سخن –فلسفه مرده است– با یک پاسخ ساده از آن عبور خواهد کرد؛ اینکه خود این مدعا یک مدعای فلسفی است. اما اشکالی که باعث میشود با این پاسخ کوتاه، مسئله حل نشده باقی بماند، همان عدم شناخت فلسفه توسط مدافعان مرگ فلسفه است؛ چرا که برخی در پاسخ گفتهاند که تنها این جمله فلسفی وجود دارد و برخی گفتهاند حتی این جمله نیز فلسفی نیست!
ممکن است کسی در همین ابتدا ادعا کند مگر ممکن است هاوکینگ را به عدم شناخت فلسفه و علم متهم کرد؟ در جواب باید گفت: نخست اینکه ادعای هاوکینگ خیلی واضح و مشخص نبود.(خود وی در پاسخ به ایمیلی از جانب من گفت این یک نوع شوخی برای تحریک اهل فلسفه بوده) اما چنانچه از بستر بحث او میتوان فهمید، اشاره وی به فلاسفه قرون وسطی و فلسفه در مسائل تجربی است. یعنی در رشتههایی مانند کیهانشناسی که روزگاری در طول تاریخ درازآهنگ خود فلاسفه به آن میپرداختند اکنون دیگر فلسفه جایی ندارد. این ادعا با ادعای حداکثری مرگ فلسفه در تمام زمینهها متفاوت است. زیرا میتوان مدعی شد در زمینههایی که اکنون در حیطه علوم قرار گرفتهاند فلسفه دیگر دخیل نیست (توصیفی) یا نباید باشد(هنجاری) اما در موضوعات خارج از حیطهی علم همچنان فلسفه زنده است.
شهرت و ارزش این اسامی را هر فیزیکدان یا علاقهمند به علم میداند. از طرفی در بخشهای مختلف این کتاب هایزنبرگ و نیلز بور انتقادات خود را به پوزیتیویسم مطرح میکنند.
یکی دیگر از بزرگترین دانشمندان تاریخ ، آلبرت اینشتین نیز به اهمیت فلسفه توجه داشت. اینشتین که به نتایج فلسفی کار خود بسیار علاقهمند بود، در نامهای به رابرت تورنتون مینویسد:
«من دربارهی اهمیت و ارزش آموزشی روششناسی و تاریخ و فلسفهی علم کاملاً موافقم. امروزه افراد زیادی- و حتی بسیاری از دانشمندان متخصص- به نظر من مانند کسانی هستند که هزاران درخت را دیدهاند اما هرگز جنگل را ندیدهاند. آگاهی از زمینهی تاریخی و فلسفی به دانشمند آن نوع استقلال از پیشداوریهای نسلی را میدهد که اغلب دانشمندان به آن دچارند. این استقلال رأی که با بصیرت فلسفی ایجاد میشود نشانهی تمایز میان صنعتگر یا متخصص صرف و جویندهی راستین حقیقت است.»
اروین شرودینگر نیز در کتاب “علم، نظریه و انسان” مینویسد:
«حلقه اتصال کهن میان فلسفه و فیزیک پس از آنکه موقتاً دچار پارگی شده بود اینک دوباره تجدید میشود.هرچه علوم فیزیکی پیشرفتهتر شود، کمتر میتوان از نقدهای فلسفی صرفنظر کرد.»
ماکس پلانک نیز در کتاب “علم به کجا میرود؟” و مقالهی “فلسفه فیزیک”، کاملا به مباحث فلسفی علم و فیزیک میپردازد و اهمیت آن را توصیه میکند و از منتقدین جدی پوزیتیویسم نیز بود.
پس اگر بنا بر پذیرش یک ادعا توسط یک دانشمند بزرگ باشد، درخشانترین شخصیتهای تاریخ فیزیک همگی نظری بر خلاف هاوکینگ دارند. ممکن است کسی مدعی شود این دانشمندان در گذشته این ادعاها را داشتند و امروز این موضوع متحول شده است. در پاسخ باید گفت: نخست اینکه آیا روش علم از قرن بیستم تاکنون تغییر کرده است؟ دوم اینکه دانشمندان سرشناس همین امروز خلاف این ادعا را دارند یا ناخواسته در کار و بار خود فلسفه را بهکار میگیرند. کسانی چون هاسنفیلدر، جرج الیس، تیم مادلین، کارل روولی، لی اسمولین و بسیاری دیگر که همگی به صراحت این ایده را مردود دانسته و در باب آن استدلالهای فراوانی اقامه کردهاند.
از این مسأله که بگذریم، باید ببینیم صرفنظر از نظرات دانشمندان، آیا واقعا میتوان گفت فلسفه مرده است؟
برای پاسخ به این پرسش ، ابتدا ناچاریم روش فلسفه و علم را تعریف کنیم. بهطور خلاصه و کلی روش علم مبتنی بر تجربه است. یعنی علم پدیدهها را به روش تجربی و با آزمون و خطای تجربی بررسی میکند ولی فلسفه بر روش عقلی استوار است؛ یعنی استدلال مبتنی بر منطق.
از ابتدای تاریخ تمامی علم و دانش در حیطهی فلسفه قرار میگرفتند، اما رفته رفته بخش هایی از فلسفه جدا شد. یکی از این بخشها علم تجربی بود. از یک جایی به بعد دیگر مسائل تجربی در حیطهی فلسفه قرار ندارند و هر امر تجربی در علم بررسی می شود. اما پدیدههای متعددی که قابلیت بررسی تجربی را ندارند با چه ابزاری بررسی میکنیم؟
با یک مرور سطحی با حجم عظیمی از مسائل مواجه میشویم که امکان بررسی تجربی را ندارند. برای مثال بخش عمدهای از جدیترین دغدغههایی که در دنیای امروز بشر وجود دارند، از حقوق انسانها گرفته تا اخلاق، باورها، عدالت،هنر و یا حتی همین ادعا که “روش تجربی معتبرترین روش موجود است”. آیا این گزاره یک ادعای تجربی است؟ برخی معتقدند تجربهگرایی درستترین موضع ممکن در دنیای امروز است. این ادعا هیچ اشکالی ندارد، اما خود این ادعا نیز فلسفی است. شما حتی اگر افراطیترین پوزیتیویست باشید، باز یک موضع فلسفی اتخاذ کردهاید. به قول کارل پوپر که میگفت حتی اگر بگوییم فلسفه دیگر کاربرد ندارد، دست کم یک مسأله فلسفی همچنان باقی است و آن کارکرد یا عدم کارکرد خود فلسفه است.
حال به سراغ موضوع دوم میرویم. آیا فلسفه در خود دنیای علم مرده است؟
فلسفه تنها رشتهای است که هیچ پیشفرضی را برنمیتابد و حتی به بدیهیترین مفروضات هجوم برده و آنها را به پرسش میگیرد. اما تمام رشتههای دیگر، اعم از علمی و غیرعلمی، مفروضاتی دارند. باید پرسید برای بررسی این مفروضات، سراغ چه روشی برویم؟ برای مثال علم تجربی پیشفرضهایی دارد، از جمله اینکه آزمون تجربی بهترین پاسخ را به ما خوهد داد. یا مثلاً کیهانشناسی مفروضات متعددی دارد، از جمله اینکه اساساً کیهانشناسی چیست؟ نظریه چیست؟ فکت چیست؟ این نمونههایی از پرسشهای فلسفه علم عمومی هستند که کاری است کاملاً فلسفی. اما از این فراتر رفته و در رشتههای علمی نیز پرسشها و مناقشات فلسفی وجود دارد که با عنوان فلسفه علم خصوصی شناخته میشوند. برای مثال تفاسیر مختلف از مکانیک کوانتومی یا میزان و معیار اعتبار بخشیدن به نظریات موجود در کیهانشناسی و فیزیک بنیادی نظیر اعتبار نظریه ریسمان، چندجهانی و امثالهم که اتفاقاً در سالهای اخیر مناقشات و انتقادات بسیاری را برانگیخته و مباحثی روششناختی و کاملاً فلسفی هستند.(که خود موضوعی است درخور توجه که باید در جای خود بهطور مجزا به آن پرداخت.)
نکته دیگر پیشفرض فلسفی دانشمند در برداشت آنها از کوششهای علمی است. برای مثال اگر یک دانشمند به “ابزارگرایی” قائل باشد، برایش تفاوتی ندارد که نظریهها واقعیت طبیعت را به ما نشان میدهند یا صرفا یک توضیح مفید برای پیشرفت علم ما هستند.
اما در طرف مقابل دیدگاه رئالیستی وجود دارد که معتقد است نظریات باید واقعیات طبیعت را به ما نشان دهند.
بخش دیگری از علم که فلسفه در آن نقش دارد و شاید بتوان آن را جدیترین نقش فلسفی در علم امروز دانست، معیارهای فلسفی در اعتبار بخشیدن به نظریات و مدلهاست. برای مثال استنتاج بهترین تبیین در باب تبیینهای رقیب.
هنگامی که چند نظریه یا مدل یک پدیدهای را توضیح میدهند، کدام یک تبیین بهتری است؟ در اینجا مناقشات فلسفی جدی وجود دارد. برای مثال دو اصل سادگی و زیبایی که از دوران باستان تا امروز در علم نفوذ دارند، دو اصل کاملاً فلسفی هستند. اصل سادگی که به تیغ اوکام (برگرفته از نام ویلیام اوکام) یا اصل صرفهجویی نیز شهرت دارد، میگوید هرچه یک نظریه سادهتر باشد، از اعتبار بیشتری برخوردار است. فرض کنیم دو نظریه در علم مطرح می شود که هر دوی آنها نیز با تجربه همخوانی دارند. در این حالت نظریهای که سادهتر باشد اعتبار بیشتری پیدا میکند و مورد قبول جامعه علمی واقع میشود. زمانی نظریه زمین مرکزی بطلمیوس با خورشید مرکزی کوپرنیک هر دو با تجربه همخوانی داشتند و تجربه محض برتری هیچکدام از این دو نظریه را نشان نمیداد، اما اصل سادگی به نظریه کوپرنیک برتری میبخشید. یا اصل زیبایی که میگوید هرچه معادلات ریاضی یک نظریه زیباتر باشد، اعتبار آن از رقیب خود بالاتر است. این اصول محل مناقشات و اختلاف نظرهای بسیار جدی است و چه مخالفان و چه موافقان آن میکوشند تا با بحث و فحصهای کاملاً فلسفی از موضع خود دفاع کنند. همانطور که دیدیم این دو اصل فلسفی تجربی نیستند ولی در علم نوین همچنان از مهمترین اصول پذیرفته شده هستند.
ادعای دیگری وجود دارد که گرچه مسائل و موضوعات غیر تجربی در علم وجود دارد، اما این مسائل را خود دانشمندان باید حل کنند و نه فلاسفه. این رأی البته موضعی به غیر از مرگ فلسفه است. باید گفت اینکه چه کسی این موضوعات فلسفی را بررسی میکند، دلیل بر این نیست که آن موضوع فلسفی یا علمی باشد و این مدعا خود نشانگر اوج ناآگاهی مخالفان فلسفه است.
پ.ن: این مبحث، موضوعی است به شدت مفصل که در اینجا تنها چوشهای از پردهی آن کنار زده شد. مثالهای متعدد و استدلالهای مبسوطی وجود دارد که از ذکر تمام آنها صرفنظر شد.
نویسنده: آرین رسولی پژوهشگر کیهانشناسی و فلسفه