فناوری نانو در یک نگاه
23 بهمن 1398معرفی کتاب «حتما شوخی میکنید آقای فاینمن»
23 بهمن 1398فصل اوّل فیزیک، چه در دبیرستان و چه در دانشگاه، مربوط به مبحث «کمّیتها و اندازهگیری» است. معمولاً این فصل به عنوان یک مبحث ساده و بدیهی تلقّی شده و سریع از آن عبور میشود. امّا از نظر نگارنده این مبحث مهمترین نقش را در فهم فیزیک دارد. معمولاً در کلاسهایم برای آموزش بهتر مفهوم «کمیت» و «یکا» به این مطلب اشاره میکنم که در دنیا چیزهایی هست که با عدد قابل بیان و مقایسه است و به آنها کمیت میگوییم، مانند قد، وزن و… امّا در مقابل چیزهایی نیز هستند که این قاعده در موردشان صدق نمیکند، مانند «مهربانی»، «صداقت»و «عشق»! امّا چرا توجّه به این مطلب به ظاهر بدیهی، از اساسیترین کلیدهای فهم فیزیک است؟ آیا دانشمندان بزرگی بودهاند که با بیتوجّهی به این نکته ساده، اشتباهات بزرگی انجام داده باشند؟
ورود جدّی کمّیتها به فیزیک را معمولاً به گالیله و تلاش او برای توصیف ریاضیاتی از جهان نسبت میدهند. این ابتکار گالیله و برخی از پیشینیان او منجر به تحوّلاتی شگرف و اساسی شد و در طول قرون پس از آن، میزان شناخت ما را از جهان طبیعت به طرز اعجابانگیزی افزایش داد؛ که پیشرفتهای عظیم در تکنولوژی و صنعت حاصل آن است. امّا مشکل از جایی آغاز میشود که گاهی به فصل اوّل فیزیک بیتوجّه هستیم‼ این فصل پیام بسیار مهمّی برای ما دارد: «ما انتخاب کردهایم که در فیزیک فقط در مورد چیزهایی حرف بزنیم که قابل اندازهگیری باشند و بتوانیم به آنها عدد نسبت دهیم.» امّا آیا در هستی فقط موجودات قابل اندازه گیری وجود دارند؟ به عبارت دیگر آیا در جهان فقط کمیتها هستند؟ از آن گذشته، آیا کمّیت هایی که به یک شیء نسبت میدهیم تمام حقایق را در مورد آن بیان میکند؟ آیا میتوانیم با تدریس الکترومغناطیس، گفتن طول موج نور قرمز رنگ و تشریح ساختار چشم، «قرمز بودن» را به یک کور مادرزاد بفهمانیم؟ آیا از نظر کمیتهای فیزیکی، میتوان بین دیوان حافظ و کتابی که یک شامپانزه با فشردن کلیدهای ماشین تایپ تهیه کرده تمایزی گذاشت؟! این دو مثال به علّت ارتباطشان با مسئله ذهن و آگاهی انسان برای ما بسیار قابل لمس است، امّا آیا جنبههای کمّینشدنی واقعیت، تنها محدود به مسائلی است که با ذهن بشر ارتباط دارد؟ (شاید کمی مطالعه آثار «ایمانوئل کانت» ما را به جواب مسئله نزدیک کند.) با تقلید علومی مانند زیستشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی از روششناسی کمّیتمحور فیزیک، و همچنین غلبه مکتب تقلیلگرایی معرفتشناختی و حتّی هستیشناختی بر آنها، وضعیت شاخههای دیگر علم نیز از جهتی که مورد بحث ماست، کموبیش مانند فیزیک است.
«ادموند هوسِرل» ، فیلسوف مشهور آلمانی قرن بیستم و بنیانگذار مکتب «پدیدارشناختی» است. او که از کانت تأثیر بسیار پذیرفته بود؛ در آخرین اثر عمر خود، یعنی «بحران علوم اروپایی» ، به مسائلی از این دست توجّه بسیار نشان میدهد. از منظر او عقلانیتی که در دوره رنسانس بر آن تأکید میشد، تلاش برای کسب نوعی از شناخت بود، که در آن «امور واقعی»، «ارزش»، «معنا»، «کاربرد» و «اخلاقیات» مفاهیمی جدای از هم نبودند. واژه «علم» به معنای گسترده و عام «حکمت» به کار میرفت، نه به معنای آنچه که ما امروز از واژه Science میفهمیم. هوسرل معتقد بود که در ساینس، بین طبیعت و روان بشری گسست ایجاد شده است. او «آنچه را که ما برای ایجاد فهم مشترک و انجام محاسبات ریاضیاتی به زبان ساینتیفیک بیان میکنیم»، «طبیعت به صورت علمی عینیت یافته» مینامد و معتقد است که این «طبیعت عینیت یافته» با «واقعیت و حقیقت طبیعت» به اشتباه یکی پنداشته میشود. البته هوسرل منکر جنبه ریاضیاتی جهان طبیعت و کمک ساینس به فهم بهتر ما از آن نیست، امّا آنچه که هوسرل نمیپذیرد این است که «طبیعت عینیت یافته» همهی آن چیزی باشد که در «طبیعت واقعی» وجود دارد. دعوت او به سوی دوری از غرور و جسارت افراطی علمی و بازگشت به تاریخ و حیات معنادار خاص بشری است، چرا که از نظر او تقلیل و محدود کردن علم از مفهوم «حکمت» به مفهوم «ساینس»، منجر به این شده که «ارزش»، «معنا» و «اخلاق» نادیده گرفته شود. کتاب «بحران علوم اروپایی» هوسرل به دنبال کنفرانس او در سال 1935 در وین، و در دوران بحران اخلاقی، سیاسی و اجتماعی در اروپای قرن بیستم شکل گرفت. در آن دوران هنوز فاجعه جنگ جهانی دوم و بسیاری دیگر از فجایع اخلاقی و اجتماعی رخ نداده بود.
بگذارید جمعبندی خود را با یک مثال انجام دهم: اگر یک ماهیگیر، تور خود را با قطر سوراخهای ده سانتیمتری به درون دریا بیندازد اوّلاً انتظار ندارد که ماهیهای کوچکتر از آن گیرش بیاید، ثانیاً نتیجه گیری نمیکند که تمام ماهیهای دریا بزرگتر از ده سانتیمتر هستند! (هرچند این به معنای خراب بودن یا بی فایده بودن تور نیست!) به نظر شما تور ماهیگیری ساینس چه نوع شناختهایی را از جهان خارج برای ما به ارمغان میآورد؟ اصلاً به نظر شما مهمترین و ضروریترین مسائل برای شناخت انسان چه چیزهایی هستند؟ متأسفانه گاهی نه تنها جوابهایمان، بلکه مسئلههایمان را نیز صرفاً از ساینس میگیریم! بعضاً این پارادایم مادّهگرا و کاربردمحور علم است که برای جوامع بشری تعیین تکلیف میکند که فهم چه چیزهایی برایش ضروری است و چه چیزهایی خیر. امّا به نظر میرسد شناخت «معنای زندگی و آفرینش»، «ارزشها و باید و نباید ها»، «راههای کسب آرامش و رشد فردی و جمعی»، «عشق و کمالات اخلاقی» و البتّه «مفهوم خدا»، گاهی نه تنها از ترمودینامیک، بلکه از نان شب نیز واجبتر باشد! با این اوصاف، آیا صورت عامتری از شناخت بشری که علاوه بر ساینس از سایر حوزههای معرفتی بشر مانند «دین» و «فلسفه» نیز بهره ببرد، کاندیدای شایستهتری برای عنوان «علم» نیست؟
اگر نظر یا پیشنهادی در مورد این متن دارید میتوانید کمی پایینتر، در قسمت دیدگاهها، آن را برای ما بنویسید.
بسیار عالی بود