آزاداندیشی، گمشدهی این روزهای جامعه
23 بهمن 1398فناوری نانو در یک نگاه
23 بهمن 1398وضعیت آموزش در دانشکدهمان چطور است؟ برآیند پاسخها به این پرسش از نظر نگارنده نوعی نارضایتی عمومی است. البته از نظر اساتید این دانشجویان هستند که باید بیشتر تلاش کنند؛ در عوض پاسخ دانشجویان این است که انگیزهسازی مناسب صورت نمیگیرد یا اینکه وقتی که کلاسها از ما میگیرد بازدهی کافی را ندارد. البته نارضایتی عمومی به معنای نبود نقاط امیدبخش در فضای آموزشی نیست، و در بخش هایی از این متن با الهام از این نقاط مثبت بدنبال راهکار میگردیم.
برای اینکه منصفانه قضاوت کنیم یک متر و معیار برای تدریس خوب میسازیم بدین شکل: فرض کنید دانشجویی که دروس پیشنیاز یک درس را گذرانده است (امّا بدون اینکه مثلاً در تابستان خودش این درس را خوانده باشد)، 1) بتواند پس از هر جلسه در چنددقیقه شرح ماوقع کلاس کند و روابط منطقی بخش های درس را تا حد خوبی توضیح دهد 2) پس از مدتی از پاس کردن درس با کمی تفکر بتواند خطوط کلی آن را در ذهنش بازسازی کند 3) تجربه غنیای از حل مساله در چارچوب فکری درس مورد نظر بدست آورده باشد. شما میتوانید گزاره های بالا را در مورد خودتان به محک آزمایش بسپارید، اما از نظر نگارنده در هر سه مورد مشکلات جدی در بدنه آموزشمان داریم.
محاسبه میکنم، پس هستم (ولی خستهم!)
فضای کتابهای فیزیک در سال دوم دچار یک گسست با کتابهای پیشین میشود. نقش تجسم هندسی کمرنگ و رویکرد جبری-انتزاعی پررنگ میشود. به تجربه و نقل دست اول میگویم: تعداد قابل توجهی از اساتید بیتوجه به این موضوع، رویکرد تدریسشان نوشتن این محاسبات به شکل خطی و یکنواخت است. معمولاً هم کسی اعتراف نمیکند که این شیوه خوب نیست و چیزی زیادی یاد نمیگیرد، احتمالاً چون شریف جای افراد باهوش است و نکند کمهوش جلوه کنیم! اتفاقاً اصلا این محاسبات سرراست نیستند، اگر سرراست است پس چرا خود اساتید مکرراً یادداشتشان را مینگرند؟! نکته بعدی این است که صرف محاسبهکردن ملالآور است، مگر اینکه انگیزهها و ایدههای پس ماجرا را بدانیم. دقیقاً امتیاز اساتید پربازده آموزشی نسبت به سایرین، نوعی قصهگویی و اشراف بر این ایدههاست و اینکه میتوانند بدون وابستگی اساسی به یادداشتهایشان درس را پیش ببرند، این یعنی تسلط در تدریس، وگرنه هر فیزیکخوانده(یا نخوانده)ای میتواند محاسبات را از روی کاغذ به تخته منتقل کند. ضعف بدنه آموزشیمان در موارد 1 و 2 که در بالا آمد از این مسأله ناشی میشود که هیچکس با تماشای ریاضیات چیزی یاد نمیگیرد و خیرهشدن به روابط هیچ بار آموزشیای ندارد حتی اگر ساعات آموزشی طولانی داشته باشیم، تدریس خطی بیشتر به اتلاف وقت شباهت دارد تا یک جریان فعال یادگیری.
TA باید TA باشد…
کلاس حلتمرین زنگ پژوهش نیست، مراسم اهدای جایزه نوبل هم نیست که صرفاً از رویدادهای مرز علمی حرف بزنیم. کلاس حل تمرین یعنی جایی که دستمان را به مثال آلوده کنیم و مصادیق و کاربردهای مفاهیم کلی گفته شده در درس را با چشمانمان ببینیم. شهود از مجرای حل مساله حاصل میشود. بسیار دیده شده دانشجویی در کلیترین حالت ظرائف ریاضی قضایای مربوط به بسط فوریه را میداند اما از حل یک مثال عینی عاجز است. اگر نتوانید یک همیلتونی ساده را در مسأله استفاده کنید، صحبت در مورد افق سیاهچاله بیمعنی است. دیدگاه مخربی در میانمان در حال رواج است که هرچه مباحث مجردتر بهتر، هرچه ریاضیات گلادیاتوریتر بهتر! (هر چند تجرید خوب است، اما به وقتش.)
اهداف و روشها
تقریباً چهار درس پایۀ فیزیک (یعنی مکانیک تحلیلی و …) تنها دروسی هستند که وجودشان دلیل واضحی دارد. اهمیت دانستن فلسفه وجودی هر درس این است که ما را در تعیین روش مناسب یاری میکند و میتوانیم ارزیابی کنیم که در انتهای ترم به هدفمان رسیدهایم یا نه؟ برای مثال درس فیزیک 4 قرار است پیشنیاز مکانیک کوانتومی باشد، آیا واقعاً این نقش را ایفا میکند؟ آیا خارجشدن از قالب کتاب کرین و روی آوردن به روشهای جذابتر بهتر نیست؟ مثلاً تفکر و درگیری ذهن با آزمایشهای مربوط به کوانتوم بدون اینکه بخواهیم نتایجش را حفظ کنیم و یا اینکه چند جلسهای برای ساخت آزمایش ذهنی خودمان را بهچالش بکشیم. به عنوان یک مثال دیگر، دروس فیزیک تجربی میتوانند زیباترین و بهدردبخورترین دروس دانشکدهمان باشند اما در غالب موارد چیزی جز تلاشی برای حفظ کردن اطلاعاتی که بزودی فراموش میشوند به دانشجو نمیدهد. هدف لیزر، اسپکتروسکوپی، الکترونیک، پلاسما، نانوفیزیک و … چیست؟ مثلاً در لیزر اگر هدفمان ساخت لیزر است بهتر نیست همان اول دلوجگر یک لیزر را بیرون بریزیم و بعد با طرح سوال مبانی فیزیکی و طرز کار هر بخش را بفهمیم؟ حفظکردن انواع دستگاههای طیفسنج واقعاً به چهدردی میخورد؟ اینکه فلان ملکول بهمان نانومتر است چه؟ الکترونیک ذاتاً مثل بازی با لِگو زیباست، امّا به شرطی که پروژهمحور تدریس شود نه اینکه بخواهیم به یک سواد متکی بر حفظ و غیرواقعی تکیه کنیم. یا مثلاً در دروس ریاضیاتی روش جزوه ناقص شاید مفید باشد، مثلاً متن یک کتاب درسی را در نظر بگیرید و ایده های اساسی را نگه دارید و محاسبات مابین که بدیهیترند را خالی بگذارید تا طی روند کلاس این بخش ها توسط خود دانشجویان پر شود، شاید این روش به تغییر وضعیت از تماشاگری به یادگیری فعال کمک کند.
اینها همه پیشنهادهایی بود برای اینکه بگویم میتوان جذابتر و موثرتر تدریس کرد. باید از این ایده که «همه اینگونه درس دادهاند، ما هم اینگونه درس میدهیم» اجتناب کنیم؛ پس خلاقیت و فکر خودمان چه؟ گویا نظرسنجی پایان ترم مثل خیلی از کارهای بروکراتیک دیگر واقعیت را نشان نمیدهد و اینکه اثربخشی لازم را ندارد. حل مسائل آموزشی دانشکدهمان نیازمند گفتگوی استاد-استاد و استاد-دانشجو است و اینکه برایمان دغدغه باشد که نسل توانمندی از فیزیکدانان بسازیم. امیدوارم در آینده شوق فهمیدن و فهماندن، دانشجو و استاد را به کلاس بکشاند و نه اهرم فشار نمره. امیدوارم محیطمان سرشار از نشاط علمی باشد و نه روزمرگی و ملال کار اداریگونه. با کمی خلاقیت و دغدغهمندی، رسیدن به این آرزوها دور نیست، همانگونه که شخصاً در برخی از کلاسها شاهد رویدادهای جذابی بودهام. در پایان توصیه میکنم سری به وبگاه دپارتمان فیزیک استفورد بزنید، یکی از گروه های پژوهشی آنجا معطوف به مسأله آموزش فیزیک است. در صفحۀ شخصی سرپرست گروه (Carl Wieman) که از قضا برندۀ نوبل هم هست چیزهای جالبی خواهید دید.
اگر نظر یا پیشنهادی در مورد این متن دارید میتوانید کمی پایینتر، در قسمت دیدگاهها، آن را برای ما بنویسید.