اخترفیزیک در ایران (مصاحبه با دکتر بهمنآبادی دربارهی اخترفیزیک در ایران)
4 دی 1399کفر و ایمان چه بههم نزدیکاند!
4 دی 1399فلسفهی علم یکی از شاخههای فلسفه است که به بررسی روش فرضهای علم، چیستی گزارههای علمی و … در علوم گوناگون میپردازد. درواقع فلسفه، علمِ «مطالعهی علوم» است. در عصر جدید، علم و عالم بودن بسیار مورد توجه قرار گرفته و تاثیر آن بر زندگی همگان آشکار است. به هر آنچه که نسبت علمی داده شود، دارای ارزش و اعتماد خاصی میگردد. بنابراین مهم است که بدانیم این علم چه ویژگیهایی دارد؟ روش علمی چیست که به واسطهی آن بتوان علم مورد اعتماد بهدست آورد؟
اهمیت و توجه به علم فقط در زندگی اجتماعی نیست و درواقع در تمام اجزای جهان معرفت دیده میشود. حوزههای مطالعاتی بسیاری وجود دارند که علم خوانده میشوند، بنابراین مهم است که بدانیم روشهای مورد استفاده برای کسب علم، وثیق و ثمربخش باشد که نتایج حاصل از آن معتبر بشود. فیزیک یکی از علوم با سابقه است که در عصر جدید بیشتر به روشهای تجربی روی آوردهاست. روش تجربی شامل جمع آوری واقعیات به وسیلهی مشاهده و آزمایش دقیق است که سپس استنتاج قوانین و نظریات از این واقعیات صورت میگیرد و نوعی شیوهی منطقی کسب علم خوانده میشود. دربرخی موارد با تلقی غلط از این روش مواجه میشویم، هرچند عدهی زیادی از آن جانبداری میکنند. فلسفهی علم تاریخی دارد و در چند دههی اخیر رشد سریعی یافتهاست. حال در ادامهی مطلب، تحولات و پیشرفتهای اخیر و نظریات جدید راجع به ماهیت علم را بررسی خواهیم کرد.
نظریات علمی به شیوهای دقیق از یافتههای تجربی که با مشاهده و آزمایش بهدست آمدهاند، اخذ میشوند. سلایق و تخیلات جایی در علم ندارند؛ علم آفاقی است. «جی جی دیویس» در کتاب خود با نام روشهای علمی مینویسد: «علم نظامی است که بر واقعیات بنا شدهاست.» یکی از مهمترین خصوصیات علم قدرت تبیین و پیشبینی آن است. یکی از روشهایی که دانشمندان در طول تاریخ برای کسب علم در پیشگرفتند، استقراگرایی سطحی بود. به عقیدهی آنها، علم با مشاهده آغاز میشود؛ با مشاهده، گزارههای مشاهداتی شکل میگیرند. اساس علم آنها بر اصل استقرا بنا شدهاست. اگر اولاً تعداد زیادی الف خاصیت ب را داشته باشند و ثانیاً مشاهدات در شرایط متنوع انجام شوند و ثالثاً همهی الفهای مشاهده شده خاصیت ب را داشته باشند و استثنایی وجود نداشته باشد، آنگاه تمام الفها خاصیت ب را دارند. استقراگرایان برای توجیه اصل استقرا و معتبر بودن آن بر منطق و تجربه متوسل میشوند. درحالیکه برهانهای منطقی معتبر بدین گونهاند که اگر مقدمهی برهان صادق باشد نتیجه هم باید صادق باشد. استنباطهای استقرایی این ویژگی را ندارند، لذا استدلالهای معتبری نیستند.
امکان دارد مقدمات برهان صادق باشند ولی نتیجه صادق نباشد و بتوان برای آن مثال نقض آورد. به عنوان مثال میتوان گفت ما تعداد زیادی کلاغ در شرایط متفاوت مشاهده کردهایم و نتیجه گرفتهایم که همهی کلاغها سیاه هستند ولی ضمانتی وجود ندارد که کلاغ بعدی که دیدیم سفید نباشد. وقتی به تجربه متوسل شویم، گویا خود استدلال استقرایی را از یک استدلال استقرایی دیگر نتیجه گرفتهایم و دچار تسلسل میشویم، بنابراین نمیتوان آن را توجیه کرد. استقراگرایان معتقدند هر دونفر یک چیز را مشاهده میکنند و لذا میتوان برای استنتاج قوانین علمی به آن اتکا کرد، در حالی که تجارب بصری هیچ دو نفری یکسان نیست و تحت تاثیر تجارب گذشته، انتظارات و سلایق شخصی آن فرد میباشد. مثال بارز آن درک یک پزشک و یک فرد بیسواد از عکس رادیولوژی است؛ اگر پیش فرضهای همهی افراد یکسان بود، هردو میتوانستند توضیح یکسانی برای عکس ارائه دهند. در برابر استقراگریان، ابطالگرایان قرار دارند که بنا بر روش علمی آنها میتوان با توسل به آزمایش و مشاهده، نشان داد که برخی نظریات باطلند. از نظر آنها روش علمی با مسئله آغاز میشود. به عقیدهی آنها اگر بخواهیم فرضیهای را جزء علم حساب کنیم، باید ابطال پذیر باشد. گزارهای ابطال پذیر است که یک گزارهی مشاهداتی یا مجموعهای از گزارههای منطقاً ناسازگار با آن وجود داشته باشند، بدین معنا که اگر صدق گزارهها اثبات شد، فرضیه را ابطال کند. به عنوان مثال گزارهی هوا یا بارانی است یا نیست. هیچ گاه ابطالپذیر نخواهد بود و هیچ گزارهای وجود ندارد که آن را ابطال کند. برخی گزارهها مانند مثال قبلی فقط به ظاهر گزارهی علمی هستند؛ چون ابطالپذیر نیستند، باید کنارگذاشته شوند.
گفتیم علم با مسئله آغاز میشود، سپس حدسی دربارهی نظریهی علمی زده شده و مورد آزمون قرار میگیرد. برخی سریع حذف میشوند و برخی موفقتر هستند و باید تحت آزمونهای سختتری قرار بگیرند. هر اندازه نظریهای بیشتر ابطالپذیر باشد، بهتر است. نظریهی مطلوب آن است که دربرگیرندهی اطلاعات بیشتری درمورد طبیعت و درنتیجه بسیار ابطالپذیر باشد و هرگاه به بوتهی آزمایش میرود ابطال نشود. از لوازم مهم شرط ابطالپذیری نظریات، این است که باید به وضوح بیان شده و دقیق باشند. اگر نظریه مبهم بوده و مدعای آن روشن نباشد، میتوان همیشه آن را به نحوی تفسیر کرد که با نتایج آزمونها سازگار بشود. نکته این جاست که در این روش علمی نمیتوان هیچ نظریهای را صادق دانست ولی آنکه آزمونهای بیشتری را با موفقیت بگذراند بر نظریات پیشین برتری دارد. با توجه به اینکه ابطالپذیری توسط گزارههای مشاهدتی انجام میشود و همانطور که در بخشهای قبل بحث کردیم، این گزاره تحت تاثیر تجارب بصری و سلایق و… افراد است، لذا نمیتوان از صدق این گزارهها مطمئن بود تا با آن یک نظریه را ابطال کرد.
«پاپر»، فیلسوف علم و ابطالگرای مشهور، در کتاب خود با عنوان منطق اکتشاف علمی، دربارهی گزارههای مشاهداتی میگوید که قابلیت پذیرش یا تایید آنها از روی تواناییشان در فائق آمدن بر آزمونها تعیین میگردد. همچنین میتوانیم با معطوف ساختن ابطال به بخش دیگری از شبکهی فرضیات، همواره نظریه را از ابطال شدن مصون بداریم و نکتهی مهم دیگر و قابل توجه این است که نظریات مهم در طول زمان تکامل یافته و شکل اصلی خود را پیدا کردهاند. در روش ابطالگرایی این نظریات اولیه که پایهای برای نظریات نهایی هستند، ابطال و حذف میشوند. لذا ابطالگرایی در تاریخ صدق نمیکند.
اشکال اساسی در دو نظریه این است که هیچکدام چگونگی پیدایش و رشد نظریات را شرح و تبیین نمیکنند. علم دارای ساختار است، زیرا اولاً شواهد تاریخی چنین نشان میدهند، ثانیاً هرچه گزارهها دقیقتر باشند، نظریههایی با ساختارهای منسجمتر از آنها نتیجه میشود. ثالثاً نظریات باید به گونهای نظم یابند که حاوی سرنخهایی برای پیشرفت علم باشند. «الکاتوش» تصویر خود از علم را در روش شناسی برنامههای پژوهشی علمی طرح کرد. این برنامه ساختاری است برای پژوهش که به نحوی ایجابی و سلبی رهنمونهایی را فراهم میسازد. در رهنمونهای سلبی، مفروضات اساسی برنامه جرح و تعدیل نمیشوند اما با یک کمربند محافظ که شامل فرضیههای کمک کننده، شرایط اولیه و… میشود، از ابطال مصون میماند و رهنمونهای ایجابی باعث توسعه و تحول برنامه میشود. داشمندان بهطور انفرادی یا گروهی میتوانند کمربند محافظ را به هر نحوی توسعه دهند، به شرط آنکه امکان اکتشافات جدید را فراهم آورد. برای ارزیابی این برنامههای پژوهشی، دو عامل را درنظر گرفتند: اول باید دارای انسجام و سازگاری درونی باشد که بتواند برنامهای برای تحقیقات بعدی باشد. ثانیاً باید گهگاهی منجر به کشف پدیدارهای بدیع شود. در نقد آن میتوان گفت چه معیاری برای رد یا پذیرش یک برنامه وجود دارد؟ تا چه زمانی باید صبر کرد تا بتوان تصمیم گرفت که آن برنامه در حال پیشرفت است یا نه؟ بنابراین هرگز نمیتوان تبیین الکاتوش برای مقایسه برنامههای پژوهشی را پذیرفت. «تامس کوهن» در کتاب خود با عنوان ساختار انقلابهای علمی، روش علمی ساختارمند دیگری را بیان کرد. او مفهومی به اسم پارادایم را مطرح کرد که شامل مفروضات و قوانین و فنون کاربرد آن است که اعضای جامعهی علمی از آنها بهره میگیرند. پارادایم بیکران خواهد بود و تمامی اطلاعات مورد نیاز یک دانشمند را خواهد داشت. تصویر کوهن از پیشرفت علم بدین صورت است: پیش علم، علم عادی، بحران، انقلاب، علم عادی جدید و بحران جدید. فعالیتهای گوناگونی قبل از تشکیل علم صورت میگیرد و درنهایت به یک پارادیم مورد قبول جامعهی علمی درمیآید. اعضای جامعهی علمی درون پارادایم به امری به نام علم عادی مشغول میشوند و آن را توسعه میبخشند و همچنین با ابطالهایی روبرو خواهند شد که اگر نتوان آن را فهم و رفع کرد، بحران به وجود میآید و با افزایش بحرانها انقلاب رخ میدهد و یک پارادایم جدید حاکم میشود. از نظر کوهن هیچ دلیل منطقی برای برتری یک پارادایم بر دیگری وجود ندارد زیرا که طرفداران هر پارادایم تجارب و موازین متفاوتی را برای برتری برمیگزینند. اگر دو پارادایم الف و ب را با معیارهای الف قضاوت کنیم، الف بر ب ارجحیت مییابد و همچنین برای پارادایم ب. چون حامیان هردو پارادایم مقدمات مربوط به پارادایم خود را میپذیرند، لذا براهین باهم قابل قیاس نبوده و نمیتوان برتری بخشید.
این دیدگاههای کوهن نسبیگرا بودن او را نشان میدهد. از نظر معقول گرایان معیاری واحد و جهان شمول و ابدی وجود دارد که به وسیلهی آن میتوان نظریات رقیب را باهم مقایسه کرد. برای آنها تمییز بین علم و غیر علم بسیار سهل است زیرا فقط نظریههایی علمی هستند که بتوان آنها را با معیار جهان شمول ارزیابی کرد. در مقابل، نسبی گرایان وجود چنین معیاری را رد میکنند. آنچه نظریات علمی نسبت به آن سنجیده میشود، نزد هر دانشمند یا هر جامعهی علمی متفاوت خواهد بود.
فلاسفه براساس تحلیل تاریخ علم و تاریخ نظریههای جدید علمی و ملاحظات فلسفی، برهانهایی را برای روشهای علمی ارائه میدهند. برخی معتقدند نظریههای علمی قابل ابطال یا اثبات قطعی نیستند و این تبیین فلاسفهی علم با آن چه واقعا در علم رخ میدهد، شباهت کمی دارد. درواقع، اینکه علم یک واقعیت عقلانی است که مطابق روش(های) خاصی عمل میکند را نفی میکنند. همین تفکر باعث شد «پل فایرابند»، فیلسوف، کتابی تحت عنوان علیه روش: طرح یک نظریهی شناخت نظم گریزانه به تحریر درآورد. برداشتی افراطی که میتوان از آثار اخیر او داشت، این است که علم هیچ خصوصیت ویژهای ندارد که بتوان آن را بر افسانههای باستانی یا سحر و جادو برتری بخشید. هم چنین انتخاب بین نظریات، نهایتا انتخابی است که بر اساس تعلقات افراد صورت میگیرد.
در متن بالا، به برخی از مهمترین نظریات و تحولات فلسفهی علم اشاره کردیم و برخی نقدهای وارد بر روشهای علمی را ذکر کردیم. فلسفهی علم همچنان درحال پیشرفت است و توجه عدهی زیادی از دانشمندان را به خود جذب کردهاست. بنابراین، مطالعه و تحقیق بیشتر در این زمینه را میطلبد.
اگر نظر یا پیشنهادی درمورد این متن دارید میتوانید کمی پایینتر، در قسمت دیدگاهها، آن را برای ما بنویسید.
جناب معزز، سوال در خصوص سه نظریه پرداز دارم که با آفاقی گرایی تجزیه و تحلیل شود:
سوال: از نظر روش شناسی چگونه میتوان پیوند میان ابطالگرایی پوپر، پردایم های کوهن، و برنامه های پژوهشی لاکاتوش را با آفاقی گرایی تجزیه و تحلیل کرد؟