آیا حق با شان کرول است؟!- قسمت اوّل
29 دی 1400شورای صنفی: نیاز عموم؟
29 دی 1400تحولات و پیشرفتهای علم بعد از انقلاب علمی بر دیدگاههای انسانشناسی، تأثیر بنیادین گذاشت. اولین تحول علمی مؤثر بر انسانشناسی، انقلاب کپرنیک بود که به موجب آن، دیدگاه خورشید مرکزی جایگزین فلکیات سنتی زمین مرکزی شد. با کناررفتن زمین مرکزی، انسان از مرکزیت عالم هستی، به حاشیهی کوچک در عرصهی بسیار پهناور کیهان رفت. این خود بر تلقی جایگاه انسان نسبت به سایر مخلوقات تأثیر گذاشت. بعد از کپرنیک، انقلاب داروین بود که روی انسانشناسی بسیار اثر گذاشت. داروینیسم تمایز زیستی انسان نسبت به سایر موجودات را زیر سوال برد. این عدم تمایز و عدم تفاوت زیست شناختی، با کشف DNA و علم ژنتیک با قوت بیشتری تأیید شد. کار بزرگ داروین این بود که بعد از کیهان، موجودات زنده را هم به موضوعات علمی تبدیل کرد. (Ayala, 2007, pp. 38-42) انقلاب بزرگ سوم که الان در حال وقوع است، انقلاب عصبشناختی است که سعی میکند مهمترین قوهی انسانی و تنها ویژگی متمایز او از سایر جانداران، را به روش علمی توضیح دهد. درواقع، آوردن آگاهی و شناخت انسان به عرصهی علم، سومین انقلاب را رقم زده است.
همهی این دیدگاهها روی الهیات نیز تأثیرگذاشتهاند. این تأثیرات هم بصورت غیرمستقیم، از ناحیهی تأثیری که روی انسانشناسی الهیاتی داشتهاند، روی داده است؛ و هم بطور مستقیم در تصویری که از خداوند ایجاد کردهاند.
در مواجهه با این انقلابهای علمی، الهیدانان دو رویکرد برای انسانشناسی اتخاذ کردهاند. برخی سعی کردهاند دیدگاه فلسفی سنتی خود را حفظ کنند. این گروه غالباً بر نگاه دوآلیستی که به تمایز جوهر ذهنی از جوهر فیزیکی انسان اشاره دارد، پافشاری میکنند. سوینبرن۱ و مورلند۲ دو تن از فلاسفهای هستند که بر دوآلیسم اصرار دارند. آنها از وجود جنبههای غیرمادی در انسان، به عنوان دلیلی بر وجود خدا که او نیز موجودی غیرمادی است، استفاده میکنند. (Swinburne, 2004, pp. 209-212) و (Moreland, 2003) سوینبرن معتقد است بعضی پدیدهها مثل آگاهی “بسیار عجیب است که با تبیین علمی سازگار شود” (Swinburne, 2004, p. 74) او برای توضیح این پدیدهها، “تبیین شخصی۳” یا تبیین مبتنی بر شخص را جایگزین و لازم میداند که فقط با رویکرد الهیاتی قابل توضیح است.
اما بسیاری از الهیدانان بهخصوص در مسیحیت سعی کردند مبانی فلسفی انسانشناسی خود را تغییر داده و از دوآلیسم صرف نظر کنند. بخشی از آنها به نظریات طبیعتگرایانه و فیزیکالیستی روی آورده و برخی، به سایر دیدگاههای مونیستی غیر طبعیتگرایانه گرایش پیدا کردهاند. از نگاه آنها همانطور که الهیدانانی چون آگوستین و آکویناس سعی کردند الهیات مسیحی را با فلسفهی رایج دوران خود تطبیق دهند، الان هم با تغییر جریان غالب در فلسفه، باید الهیات و انسانشناسی را با آن منطبق کرد. لذا اولاً سعی کردند، تفسیر و خوانش خود از کتاب مقدس را تغییر دهند. مثلاً برخی از آنها معتقد شدند که کتاب مقدس بیش از این که بر انسانشناسی دوآلیستی منطبق باشد، با انسانشناسی مونیستی سازگار است. (Green, 1999, p. 22) سپس از مفاهیم دینی چون معاد، رستاخیز، جاودانگی انسان و همچنین قوای انسانی مثل تعقل، حافظه، اخلاق، احساسات و..، تفسیرهایی فیزیکالیستی یا سازگار با فیزیکالیسم ارائه کردند. (Murphy, 2006, pp. 58-65)
اما در عالم اسلام، ایستادگی بر مبانی فلاسفهی سنتی در رویکردهای انسانشناسی بیشتر بوده است. تقریباً هیچ جریانی در میان الهیدانان مسلمان نیست که سعی در تبیین انسانشناسی بر مبنای عصبشناسی یا دیگر مبانی فیزیکالیستی داشته باشد. خانم ننسی مورفی در یکی از مقالات خود میگوید من وقتی برای شرکت در اولین کنگره بین المللی گفتگوی علم و دین در سال 2006 در تهران حضور پیدا کرده بودم، سوالی پرسیدم مبنی بر اینکه چه مقدار متفکران اسلامی سعی کردهاند دیدگاههای خود را با فیزیک و عصبشناسی مدرن، تطبیق دهند؟ او در ادامه میگوید من هیچ پاسخ قانع کنندهای دریافت نکردم. (Murphy, 2007, p. 58)
تجربهی دینی از منظر فیزیکالیستی
در فلسفهی دین مهمترین جایی که بحث رابطهی خدا و انسان به میان میآید، مسئلهی “تجربهی دینی۴” است. سوینبرن تجربهی دینی را چنین تعریف میکند: (Swinburne, 2004, pp. 295-296)
“تجربهای که (به لحاظ معرفتشناختی) برای فاعل شناسا یک تجربهای از خدا (صرف وجود او یا سخن گفتن یا ایجاد کردن چیزی از طریق او) یا دیگر اشیاء فراطبیعی، به نظر برسد. این شیء فراطبیعی ممکن است یک شخص باشد مثل مریم، یا بهشت و واقعیتی غیرزمانمند ورای انسان باشد، و یا چیزی که به همین اندازه رازآمیز باشد و به سختی توصیف شود.”
موضع فیزیکالیستی در تجربهی دینی، مغز را علت ایجاد تجربیات دینی میداند و تلاش میکند توضیح دهد که چگونه مغز میتواند تجربیات دینی را ایجاد کند؟
برای پاسخ به این سوال، دو رویکرد در ادبیات علم و الهیات وجود دارد. رویکرد اول از منظر علوم شناختی و از طریق تبیین بازنماییهای ذهنی و نحوهی ایجاد آنهاست؛ و رویکرد دوم، در سطح عصبشناسی و با استفاده از ابزارهای این علم از جمله تصویربرداری مغزی است. در ادامه این دو رویکرد تشریح شده و در انتها مورد ارزیابی قرار میگیرند.
علوم شناختی دین
علوم شناختی، مطالعهی بین رشتهای ذهن است. بر مبنای این شاخه، اوایل قرن 21، گروهی از دانشمندان رشتهی “علوم شناختی دین۵” (CSR) را پایه گذاری کردند. علوم شناختی دین با استفاده از رویکردها و ابزارهای تحلیلی علوم شناختی، درصدد توضیح این واقعیت است که چرا باورها و رفتارهای دینی در انسانهای زیادی وجود دارد.
مهمترین پیشفرض انسانشناختی CSR این است که ذهن انسان، حتی در بدو تولد، مثل یک لوح سفید و خالی از ارزشها و “سوگیرهای شناختی۶” (یا به تعبیر برخی “خطاهای سیستمیک”) نیست. بلکه دارای عملگرهایی برای تنظیم بازنماییها و پردازش اطلاعات است. به این عملگرهای تنظیم کننده، “ابزارهای ذهنی۷” گفته میشود. (Barrett J. , 2007, p. 769)
طبق CSR مهمترین ابزار ذهنی که در ایجاد باورهای دینی به ویژه باور به وجود خدا تأثیر میگذارد، چیزی است که به آن “ابزار بسیارفعال کشف عامل۸” یا HADD گفته میشود. براساس آن، ذهن انسان در کشف علل و عوامل رویدادها، نسبت به عوامل قصدمند۹ سوگیری دارد. (Barrett J. , 2000, p. 31) درواقع، زمانیکه انسان به درستی علت یک پدیده را نداند، سوگیری شناختی نسبت به عوامل قصدمند باعث میشود، عامل قصدمند را بر دیگر عوامل (طبیعی غیرقصدمند) ترجیح دهد. چنین سازوکاری بصورت تکاملی در انسانها ایجاد شده است.
مثال معروف HADD این است که انسانها (و میمونها) بصورت تکاملی از مار ترس زیادی دارند. به همین دلیل از چیزهای شبیه به مار به سرعت فرار میکنند. مثلاً اگر در یک چمنزار یک نفر احساس کند که چیزی تکان خورده است و نداند که علت آن چیست، بین دو احتمال که یکی تکان خوردن در اثر باد باشد و دیگری تکان خوردن در اثر حرکت یک مار، ذهن انسان براساس HADD همواره به دومیگرایش دارد. لذا باوجود اینکه علت حرکت را نمیداند، احتمال وجود یک موجود قصدمند مثل مار را میدهد و فرار میکند. (Barrett J. , 2011, pp. 36-39) این سوگیری به بقای انسان کمک کرده است.
برت میگوید: (Barrett J. , 2011, p. 101)
” ما تجربیاتی از نوع HADD داریم که از طریق آنها به کشف عاملهایی میپردازیم که این عاملها واضح نیستند و گاهی آنها را به عنوان شواهدی دال بر وجود خدا میگیریم. سیستم شناختی ما عاملهای ذهنمند را مییابد، حتی وقتی اصلاً چیزی وجود ندارد و تبیینهای قصدمندانه برای پدیدههای طبیعی و امور واقع ارائه میکند.”
همین عبارت که میگوید “حتی وقتی اصلاً چیزی وجود ندارد” دستمایهی استدلالهایی با استفاده از HADD علیه وجود خدا شده است. کسانی که این ادعا را دارند میگویند HADD یک مکانیسم شناختی است که باورهایی تولید میکند که صرفاً برای بقاء موجود زنده کارکرد دارند و نمیتوان این باورها را لزوماً صادق دانست. (Kahane, 2011)
الهیات عصبشناختی
یک رویکرد خاصتر که طی 20 سال گذشته از دل علوم شناختی دین بیرون آمده و مورد توجه قرار گرفته است، “عصبشناسی دین” یا “الهیات عصبشناسی” یا “نورو الهیات۱۰” است.
در اینجا به دو دسته دیدگاه که به لحاظ جهتگیری الهیاتی کاملاً مقابل هم هستند، میتوان اشاره کرد. دستهی اول درصدد تبیین تجربههای معنوی، براساس همبستههای نورونی درون مغز است که بعد به واسطهی آنها شواهدی دال بر وجود خداوند ارائه کنند. اما دستهی دوم که جریان قدیمیتر نیز هست، قائل است که میتوان نشان داد احساس حضور خداوند از طریق تجربههای دینی، حاصل اختلال در سیستم عصبی و نشاندهندهی توهم بودن ارتباط خدا-انسان است.
اندرو نیوبرگ۱۱ یک از بنیانگذاران این دانش و از مهمترین نمایندگان و مدافعان رویکرد اول است. او کتابهای متعددی برای نشان دادن تناظرها و همبستههای عصبی الهیات و تجربههای دینی، نوشته است. نیوبرگ میگوید: (Newberg & Waldman, 2010, p. 4)
” در چهار سال گذشته من و مارک روی این موضوع مطالعه کردهایم که چگونه مفاهیم گوناگون خدا روی مغز اثر میگذارد. من اسکنهای مغزی از راهبهای فرانسیسکن درحالی که در خداوند غور کرده بودند، تهیه کردهام. همچنین تغییرات نورونی را در عبادت کنندگان بودایی، هنگامیکه در امور جهان میاندیشیدند، ثبت کردهام.”
رویکرد دوم در نوروالهیات، از دادههایی مشابه دادههای نیوبرگ بر علیه خداباوری استفاده میکنند. مدافعان آن مدعی هستند حالتهایی که افراد از آنها به عنوان تجربه دینی یاد میکنند، در شرایط کارکرد ناسالم مغز اتفاق میافتد. برای مثال کسانی که دچار صرع هستند، حالتهایی شبیه ارتباط با خدا و درک حضور او را تجربه میکنند. همچنین نشان داده شده است که کاهش اکسیژن و گلوکز در مغز منجر به تغییر حالات آگاهانه و احساس تجربهی دینی میشود. مایکل پرسینگر۱۲ دستگاهی اختراع کرد که توسط آن لب گیجگاهی افراد را تحریک میکرد و طی آن احساس تجربه معنوی به آزمایش شوندگان دست میداد. این دستگاه به “کلاه خود خدا۱۳” معروف شده است. (Persinger & others, 2010, p. 811)
نقد و بررسی CSR و الهیات عصبشناختی
یک نکته قابل توجه قبل از ورود جدیتر به نقد دو رویکرد فوق الذکر این است که اگرچه در علوم شناختی و عصبشناسی، تحقیقات گستردهای برای تبیین رفتار و حالات ذهنی و کارکردهای شناختی انسان، در حال انجام است، اما رویکردهای دینی برآمده از آنها بخصوص نگاه نیوبرگ، بیش از اینکه موضوع مباحث عمیق آکادمیک باشد، شبه علم تلقی میگردد. به گزارش ویکیپدیا، در موضوع الهیات عصب فقط ۵ مقاله در مجلات معتبر چاپ شده است۱۴. گذشته از این، ادبیات و ساختار کتابهای نیوبرگ نیز به کتابهای حوزه “علم عمومی۱۵” که درصدد هستند بدون پیچیدگیهای علمی و فلسفی مطالبی برای ارتقا دانش و سبک زندگی به مردم ارائه کنند، شبیه است.
چالشها و مشکلات اصلی این دو رویکرد را در دوستهی کلی مورد توجه قرار میدهیم.
1- ناکارآمدی و ضعف علمی در روش آزمایشها
ضعف علمی این نظریات که بیشتر ناظر به دیدگاه نیوبرگ است غالباً مبتنی بر پیشفرضی (الهی یا الحادی) است که براساس آن نتایج تحقیقات علمی هدایت شدهاند. مقالات متعددی در این زمینه نوشته شده و نشان دادهاند که شرایط آزمایشهای نیوبرگ یا پرسینگر، به لحاظ علمی موجه نبوده است و نتایج آنها مخدوش است.
2- چالش در دلالتهای فلسفی و الهیاتی
مشکل جدیتر در نظریات مذکور، نتایج فلسفی و الهیاتی است که از آنها گرفته شده است. این مسئله هم در نتایج الهیاتی و هم الحادی مشاهده میشود. به نظر میرسد دادههای علمی بدست آمده برای هیچ کدام از نظریات، کفایت نمیکنند.
همبستههای عصبی در آزمایشهای نیوبرگ و تأثیر داروها یا کلاهخود پرسینگر، به نظر میرسد در همه نوع آگاهی تأثیر داشته باشند. لذا غالباً این به آزمایشکننده یا آزمایششونده بستگی دارد که از حالت و آگاهی ایجاد شده چه تفسیری ارائه میکند. این تفسیر بیش از اینکه متأثر از یک سیگنال یا ترکیب شیمیایی باشد، متأثر از اقلیم، فرهنگ و باورهای زمینهای فرد مورد آزمایش است. لذا احساس حضور خدا یا رد وجود خدا هردو، مصادره به مطلوب است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
Richard Swinburne (1934- )-1
2-James Porter Moreland (1948- )
3-Personal Explanation
4-Religious Experience
5-Cognitive Science of Religion (CSR)
6-Cognitive Bias
7- Mental tools
8- Hyperactive Agent-Detection Device (HADD)
9- Intentional
10- Neurotheology
12- Andrew B. Newberg
13- Michael Persinger
14- God Helmet
۱۵- [1] در ویکیپدیا با مدخل “عصبشناسی دین” با بررسی موسسه علم سنجی به این نکته اذعان شده است https://en.wikipedia.org/wiki/Neuroscience_of_religion
16- Popular science
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسنده: جواد درویش، پژوهشگر پسادکتری، گروه فلسفه علم دانشگاه شریف darvish@gmail.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
Ayala, F. (2007). Darwin’s gift to science and religion. Washington, D.C.: Joseph Henry Press.
Barrett, J. (2000). Exploring the natural foundations of religion. Trends in Cognitive Sciences, 29-35.
Barrett, J. (2007). Cognitive Science of Religion: What Is It and Why Is It? Religion Compass, 768-786.
Green, J. (1999). Restoring the Human Person: New Testament Voices for a Wholistic and Social Anthropology. In R. Russell, N. Murphy, T. Meyering, & M. Arbib, Neuroscience and the Person: Scientific Perspectives on Divine Action (pp. 3-23). Vatican Observatory Foundation.
Kahane, G. (2011). Evolutionary Debunking Arguments. Nous, 103-125.
Moreland, J. (2003). The argument from consciousness. In P. Copan, & P. Moser, The Rationality of Theism (pp. 204-220). London: Routledge.
Murphy, N. (2006). Bodies and Souls, or Spirited Bodies? (Current Issues in Theology). Cambridge University Press.
Murphy, N. (2007). Naturalism and Theism as Competing Traditions. In G. Gasser, How Successful is Naturalism? (pp. 49-76). ontos verlag.
Newberg, A., & Waldman, M. R. (2010). How God Changes Your Brain: Breakthrough Findings from a Leading Neuroscientist. Ballantine Books.
Persinger, M. A., & others, a. (2010). The Electromagnetic Induction of Mystical and Altered States within the Laboratory. Journal of Consciousness Exploration & Research, 808-830.
Swinburne, R. (2004). The Existence of God. Oxford: Oxford University Press
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر نظر یا پیشنهادی درمورد این متن دارید میتوانید کمی پایینتر، در قسمت دیدگاهها، آن را برای ما بنویسید.